ایده خلاقانه و جالبی در اجرای این نمایشنامه وجود داشت. گریم و طراحی صحنه و جذاب ، موسیقی خوب ، بازی های بسیار پرانرژی بازیگران، نمایش زیبا و گیرایی رو رقم زده بود.
شاید تمرکز داستان ، نزاع پوچ بر سر خطاهای گذشته زن و شوهری بود که بیان نارضایتی از زندگیشان را در دوره ای اوج می دهند که جنگ در بیرون خانه شان جریان دارد تا با یادآوری و بحث در مورد این مسائل به ترس و وحشت از جنگ بی اعتنایی کرده باشند.
اما آنچه بیشتر ذهن مرا درگیر کرد و برایم تامل برانگیز بود و به نظرم عمق دیگری به داستان می داد و تشبیه بسیار زیبایی از دنیای واقعیمان بود، شکل گیری و هدایت جنگ بود که از بازی ها و لج بازی های کودکانه دو نفر، به وجود می آمد، بی توجه به ترس و وحشتی که در هر یک از این خانه ها ایجاد می شد، و بی توجه به بلایی که بر سر هر کدام از این ها می آمد و این بازی تا جایی ادامه پیدا می کند که از صلح تحمیل شده به آن ها خوشحال شوند...