بگذار قدمزنان و شرمنده بگذرم
از ستون ساکت روزنامهی عصر
در صحرای سرد آگهی
در صحرای سرد تسلیت
دخترم
به انتشار خون مینگرد
و از بلوغ و روزهای عادتش میترسد
*
بر من و دخترم
از پشت پنجرهمان
راهی گشودهاند
تا جشن شمارش شلاق
بر پوست ابریشمین تو، پسرعموی درختان
نگاه کن، پسرعموی سپیدار
نگاه
... دیدن ادامه ››
کن، صدای رعشهی جنگل
ما پنجرهمان را گشودهایم
تا آفتاب گلآلود را
بر آینه بنشانیم
با ما خطوط خستهی ذهن دختران نابالغ
در روزنامههای دولتی پیر میشود
چرا که در هراس نیافتن او، پسرعموی گیاهان،
میترسم از
یائسگی درختان و دختران.
از بیژن نجدی