در سکوت شب های من
فقط تو مجوز بیدار ماندن را داری
همه در خواب...
همه چیز بیصدا...
فقط تویی که میتوانی اهنگ بگذاری
و تا خود اذان صبح روبروی چشمانم برقصی...
هیچکس نمیداند شب ها بر ما چه میگذرد
تو چگونه میخندی
من چگونه میگریم
یا چگونه به هم خیره میشویم
هیچکس نمیداند ما چگونه با چشم هایمان حرف میزنیم
قهر میکنیم
اشتی میکنیم
کاش دیگران هم میدانستند که تو را فقط شبها میتوان دید
اگر میدانستند دیگر مرا به سخره نمیگرفتند....