با احترام به تمام دماغهای دنیا
دو ماهی از عمل بینی نسرین میگذشت . بالاخره کار خودش را کرد و دماغش را عمل کرد. دایم هم جلوی آیینه ایستاده بود و دماغش را ورانداز میکرد و سعی داشت بگوید این کوفته ای که روی صورتم دراومده اینطوری نمیمونه و باید چندوقتی بگذره تا خوب جا بیفته. بله.... دکترناشی خواسته بود ابرو رو درست کنه زده بود چشمشم کور کرده بود. با تمام این احوالات خودش که خیلی خوشحال بود.
همان روزهای اول که هنوز نسرین داشت از درد و سختی عمل شکایت میکرد مادرشوهرش که دلش بی نهایت برای شش میلیونی که پسر دردانه اش برای عروسش حرام کرده بود میسوخت ، با یک دلداری مادرانه حقش را گذاشت کف دستش ، نه گذاشت و نه برداشت گفت: خودت خواستی عزیزم، بکشم و خوشگلم کنه دیگه.... در ادامه عمه خانوم هم کوتاهی نکرد و برای اینکه حق مطلب را ادا کرده باشد با لبخندی ژکوندوار گفت: نه عزیزم واقعا خوب شدی، دست هادی جان درد نکنه، حالا با خیال راحت میتونی همه جا سر بلند کنی.
سمانه خانوم هم که از خوشحالی این چزاندنهای عروس جان در دلش عروسی به پا شده بود و فکر کرد اگر حرفی نزند چیزی از خواهرشوهریش کم میشود ، خواست علاقه اش را به مباحث فلسفی نشان دهد اضافه کرد: " به هر حال بینی که مهم نیست، آدم خوبه جهان بینیش رو عوض کنه...". طفلک واقعا هم منظوری نداشت.
نسرین
... دیدن ادامه ››
که حسابی زبون پس قفا گرفته بود، هرچه هم گشت در چنته اش چیزی برای جواب دادن پیدا نکرد و ساکت ماند. من هم که حسابی از این بارون متلکها خنده ام گرفته بود و هم تمام مدت سعی کرده بودم خودم رو به کوچه علی چب بزنم تا توی این بازار خاله زنکی حرف و حدیث گرفتار نشم ، دلم برایش سوخت، مثلا اومدم حرفی بزنم که قائله ختم به خیر بشه گفتم : نسرین جون ، از همه سختیهاش که بگذری عوضش از این یه بعد هر کی باهات چاق سلامتی کنه و بپرسه حالت خوبه دماغت چاقه؟ با خیال راحت میتونی بگی : بعلههههه....
با هجوم نسرین به سمت آیینه تازه فهمیدم که چی گفتم . آبی بود که ریخته شد و هیچ جوره نتونستم جمع و جورش کنم. چه میشه کرد ، بالاخره باید با واقعیت روبرو میشد ، هرچه زودتر بهتر....
(این متن در باب موضوع کنایه در کارگاه نوشتن نوشته شد، ممنون میشم از دوستان با نظراتشون منو از عیب کارهام آگاه کنم)