به نظر من یکی از کلیدی ترین سکانس های فیلم که تمام ماجرا و فلسفه فیلم را توی خودش جا داده و اون رو در چند جمله روایت میکنه، سکانسی هست که پرویز توی مغازه رختشویی و با صاحب اون، داره درباره یک پلیور قرمز که توی ماشین لباس شویی هست بحث میکنه. دقیقن دیالوگ هایی که رد و بدل میشه توی اون صحنه رو یادم نمیاد؛ اما بحث در مورد یک پلیور قرمز که داره با بقیه لباس ها چرخ میزنه و قاطی میشه ولی هیچ کس توجهی بهش نداره و اون پلیور رو با اینکه قرمزه رنگش و کاملن مشهود، صاحب رختشویی نمی بینه. اینکه اون پلیور قرمز باعث میشه همه لباس ها خراب بشن و رنگ بگیرند و به رنگ قرمز دربیاند. اینکه پیرمرد به خاطر کهولت سن (شاید درگیر زندگی سنتی بودن) چنین موضوع مهم و آشکاری رو نمیبینه و کلن بهش بی توجه باقی میمونه و اصلن به حرف های پرویز دقت نمیکنه و جدی اش نمیگیره.
خیلی چیزها و حرف ها پس این ماجرا و سکانس قرار داره و به زیبایی به نظر من توسط فیلنامه نویس در فیلم قرار داده شده.
اون نگاه پرویز به داخل ماشین لباس شویی و تلاش اش برای پیدا کردن و نشون دادن پلیور قرمز درون اون به صاحب مغازه که چند بار تکرار میشه و سرشار از حس ناراحتی به همراه دقت هستش، خیلی بر روی من تاثیر گذار بود؛ و باعث شد که من از این سکانس بی نهایت لذت ببرم و پس از گذشت چندین روز که از دیدن این فیلم میگذره هنوز که هنوزه من رو درگیر خودش نگه داره.