یک روز گمشده
کودکان بزرگ مى شوند
ما پیرتر مى شویم؛
تو را دوست دارم
آوازم مى دهند
اما سرد ست این فراخوان
یک جاى خالى آشنا،
گسسته مى شویم؛
تو را دوست دارم
دوست دیگرى را هم از دست دادیم
زمان مى میرد
و ما
که ایستاده ایم؛
تو را دوست دارم
دوباره یک اندوه
نصف آن تاریک و نصف دیگرش روشن.
پر حرفى مى کنند
حوصله ى مان سر مى رود؛
تو را دوست دارم
از: ثریا بَرفه