در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم قرائی درباره نمایش مرثیه‌ای برای کتاب‌سوزی‌ها: جناب اتحاد عزیز سلام من کار "مرثیه ای برای کتابسوزی ها"
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:11:11
جناب اتحاد عزیز
سلام

من کار "مرثیه ای برای کتابسوزی ها" رو دیشب دیدم.
- ممنون از ایده همراهی تماشاچی با اجراگر، حرکت با وی در بین طبقات در ظلمت و تاریکی که حس تاریکی، نابودی و ترس از فراموشی در هزارتوی زمان و مکان رو به من تماشاچی القا می کرد. (البته اگر تعداد تماشاچی ها کمتر بود، این اتفاق قطعا بهتر و بیشتر رخ می داد)
- ممنون از بازیهای زیبای اجراگران به طور خاص جناب حمیدیان و خانم ترخانی
- ممنون از متن و جملاتی که هوشمندانه انتخاب شده بود و کاملا همراستا با ... دیدن ادامه ›› هدف کار بود
- ممنون از موسیقی زیبا و کلام موسیقی مناسب با کار
- و ممنون از توضیحات پیشترتون در تیوال که باعث شد با دید قبلی در مورد کار وارد سالن اجرا شوم

اما نکته ای بود که در این اجرا من رو اذیت می کرد و مشخصا ربطی به اجراها یا کارگردانی نداشت که من با هیچ کدوم از این حوزه ها آشنایی ندارم...

- میدونم که اصل و پایه کار (البته اگر درست متوجه شده باشم)، بر مبنای تباهی، نیستی، و به نوعی فراموش شدن فرهنگها و دانشهایی است که در کتابها با هر زحمتی ثبت می شوند (شده اند) و در گذر زمان بنا به هر دلیلی جنگ، نفرت گروهی، ... از بین می روند و چه دانشها و تاریخها و فرهنگهایی که به همین دلیل به دست ما نرسیده است، چه دانشهایی که اگر مانده بودند، ما بسیار بسیار جلوتر از اکنون خود بودیم، اما من این رو برداشت نکردم. من تماما پوچی، نیستی و نابودی رو در تمام صحنه ها، اجراها و اجزاء صحنه حس میکردم (فکر میکنم این چیزی بود که شما هم میخواستید ، عالی از کار دراومده بود) ولی اصلا نمی فهمیدم که مربوط به کتابهاس (صرفا به خاطر وجود نوشته ها و کتابها در صحنه). من فکر می کردم و میکنم که این پوچی که نشان داده میشه، مربوط به انسانهاست، مربوط به زندگی بی هدفی که در این دنیا دارند که پس از مرگ چیزی ازشون نمیمونه و نیست می شه، مثل کاغذی که میسوزه و دود میشه، .... . این منو اذیت میکرد، چرا که اعتقاد دارم انسان و زندگیش پوچ نیست، انسان اگه بخواد می تونه که جاودان باشه، حتی اگه تمام دانش و تاریخ و فرهنگ و .... اش در کتابهاش نابود بشه، چون حافظه اش رو داره، چون انتقال نسل به نسل و سینه به سینه رو داره و اگر بخواد چیزی رو در حافظه تاریخی اش ثبت کنه، هیچ عاملی نمیتونه مانعش بشه (کما اینکه ما این اتفاق رو در حمله مغول به ایران و نابود کردن مرقد امام رضا، تخریب کتابخانه ها و ... و حتی به اب بستن تمام دشتستانهای طوس و اطراف اون داریم، اما میبینیم که هیچکی اون دوران و قبل اون دوران رو فراموش نکرده!)

من دوست داشتم که در جایی که از تماشاچی انتظار تعامل میره (مثلا جایی که ج. حمیدیان نوشته ای رو به فرد میده و میگه که بازش نکن) یه نفر باشه که به مقابله بلند شه، خب مشخصا کم پیش میاد که یه فرد عادی بتونه این کاررو انجام بده، چون تا اونجای کار شاید هنوز هدف کار رو متوجه نشده باشه یا به هر دلیلی نتونه همراهی کنه. بنابراین من دوست داشتم یه فرد که حتما از اجراگران باشه، در جمع حضور داشته باشه، اون مخاطب اجراگر اصلی قرار بگیره، و بعد وارد ماجرا شه، مخالفت کنه با این نیستی و نابودی و راه نجات رو نشون بده و ... و سیاه نباشه ... (حتی فقط در حد چند جمله کوتاه) تا وقتی که من تماشاچی از سالن خارج میشم فکر نکنم که زندگی منم همین قدر پوچ و بی فایده است ... و بدونم که می تونم برای حفظ هر چیزی فرهنگم، تاریخم، دانشم و خودم تلاش کنم ...


باز هم ممنونم از کار متفاوتی که ارائه داده بودید ...
حرکت با وی در بین طبقات در ظلمت و تاریکی که حس تاریکی، نابودی و ترس از فراموشی در هزارتوی زمان و مکان رو به من تماشاچی القا می کرد.
شما با این برداشت به صد در صد انتظار همه عوامل این اجرا رسیدید و من به شدت در تعجم از خودم که از حرکت بین طبقات با اون همه آدم دیگه و تو اون سالن نه خیلی تاریک و غیر هولناک چرا یک ذره از حس و درک شما رو نداشتم؟
۲۶ دی ۱۳۹۳
جناب اتحاد، ممنون از اینکه نظرات را پیگیری می کنید...
۲۷ دی ۱۳۹۳
من هنوز نمی فهمم که هدف کارگردان در ارتباط با تعامل با تماشاگران چی بود؟!؟!؟ یا شاید تماشاگر انتظار من و براورده نکرد!!!!!
چرا نباید اون بسته باز می شد، یا اگه باز میشد چه تاثیری داشت؟
۰۷ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید