حرفهایی بود
نمی توانستیم بزنیم
دهان تفنگها
دهان توپها را باز کردیم
به دهانهای بیشتری نیاز بود
دهان روزنامه ها
دهان رادیوها
مثل دهان شبکه ها
به زبانهای عجیبی
... دیدن ادامه ››
دست پیدا کردیم
و برد کلماتمان هر روز
بیشتر شد ...
خلاصه
شعر هم
اسلحه ایست که شلیک می کند
یا بسته های انفجار
که از فروشگاهها می خری
پر از تنهایی
عشق
نفرت
و بمبهای بزرگ دیگری
که بی صدا می ترکند
زودتر از اینها باید می فهمیدی
باید به دهانم مشکوک می شدی
وقتی شعر می گفت و
دوستت داشت
و مثل یک تروریست
با باروتی که تو بودی
ور می رفت .
( امیررضا سیدحسینی )