روزهای انزوا
روزهای سکوت
تن خالی من
تن خالی خیابان
تن خالی خانه
تن خالی تخت
در این نبرد تن به تن اما،
قهرمان داستان منم.
نشسته ایم در کافه همیشگی
گرم گرمیم در این زمهریر
قهوه می خوریم و بی خواب تر از همیشه
... دیدن ادامه ››
ایم
و آنجا که می خندی، نقطه اوج قصه است
خیالم از کافه بیرون میاید
از خیابان به سمت خانه،
در خانه یکراست به سمت تخت بر می گردد
و به من می گوید:
قهرمان،بخواب فردا پُر از جدال های تن به تن است...