مهمان گریه هستم شبهای بینوایی
خونست در گلویم از دست اشنایی
دل میرود ز دستم شاید دگر نیاید
ای کاش باز گردد با دست آشنایی
من با تو با نوایم از دیگران جدایم
در شهر غم غریبم دلشادم از نگاهی
در شهر تو گرفتار در حسرت رهایی
آواره و پریشان دیوانه و هوایی
هر لحظه در قرارم ترسیم بیقراریست
مدهوشم از فراغت بیمارم از جدایی