به سویت میدوم
با دستانی به فراخی ارسبارانهای باران خورده
با گام هایی به آزادی پرواز
چنانکه باد را فرصت پنجه در گیسوانم نیست و اشک شوق را ؛ جاذبه ، یارای سقوط ...
به سویت میدوم
با پیرهنی به حریری جان،بر تن...
به تو که میرسم؛
سرابی می شود بودنت!
و مرگ ثانیه حکم می شود بر چشم هایم...
دیگر،
سایه های بی ثانیه مدت هاست که
سنگ صبور من اند...