ما تو دبستانمون یه جوری همه ی بچه های ریزه میزه اذیت میشدن. من... همیشه یه جوری مثل خودشون رفتار می کردم. لباس کهنه می پوشیدم با کفش پاره که بگم منم از خودتونم... همیشه برگه امتحانیمو زودتر میدادم که آخر امتحان خفت نشم.... یه بار برگمو نوشتم و تحویل دادم،... اومدن بیرون دیدم ٣ تا از بچه های سال بالایی منتظرم وایسادن. من فرار کردم که دستشون بهم نرسه. اومدن دنبالم. اون نزدیک خونه یکی از فامیلای ما بود. دوئیدم به سمت اونجا. اونا دنبالم میومدن. در زدم کسی درو باز نکرد. اونا نزدیک می شدن. در زدم کسی درو باز نکرد. اونا داشتن میرسیدن. در زدم در باز شد تا رسیدن دیدن در باز شده فرار کردن. من از بچگی بدن نرمی داشتم اما فقط یک بار تونستم کلاس ژیمناستیک برم....