تئاتریهای ما هیچی از فرانسویها کم ندارند!/ یادداشت احمد نقیبزاده برای نمایش «چهار نمایشنامه منتشر نشده از مهران صوفی»
دکتر احمد نقیبزاده، استاد جامعهشناسی سیاسی دانشگاه تهران، یادداشتی را در اختیار سایت ایران تئاتر قرار داده است که در زیر میخوانید:
«بسیاری از جامعهشناسان، جامعه را صحنه تئاتری همگانی میدانند که هر کس در آن نقشی برای خود تعریف میکند و به ایفای آن میپردازد، اما تئاتر در تئاتر لطف دیگری دارد؛ زیرا صحنههایی از آن تئاتر همگانی را برجسته کرده و به رخ بازیگران آن میکشد. فرق سینما و تئاتر در همین است که هنرپیشه تئاتر به روشنی میگوید «من در نقش دیگری ظاهر میشوم و موارد خندهدار یا حزنانگیز یا دراماتیک زندگی روزمره شما را که از نظرتان مغفول مانده، بازگو میکنم». سنت نمایش در ایران سابقه چند هزارساله دارد. از نقالی و شاهنامهخوانی تا سوگ سیاوش و تعزیه و بازیهای روحوضی قدمتی به پهنای تاریخ ایران دارد و در روزگار مدرن هم هنرمندان ما به سرعت آنچه آموختنی بود، آموختند و نمایشنامهنویسی را جانشین سنت سینه به سینه کردند، اما چگونه است که امروز این هنر والا مورد بیمهری قرار گفته و صندلیهای خالی سالنهای تئاتر حکایت از زوال و ضایعه یا فترتی دارد که در ارکان هنرهای زیبا
... دیدن ادامه ››
افتاده است؟
شبی بنا بر دعوتی به تماشای نمایش «چهار نمایشنامه منتشرنشده از مهران صوفی» رفتم. گرچه مهران صوفی اصلاً وجود خارجی ندارد، بلکه تراوشی است از ذهن خلاق میلاد محمدی، نویسنده خوشذوق و جوان که از زبان یک نویسنده خیالی روی کاغذ و صحنه آورده است. الحق به شیواترین وجه چهار مورد از ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی کاملاً رایج در جامعه ما را به صورتی کمیک جلو ما میگذارد تا ضمن خنده به ریش خودمان به فکر فرو برویم که چگونه این همه ناهنجاری در وجود تکتک ما و در همه سطوح زندگی ما ساری و جاری است و ما از آن غفلت میکنیم. شخصیتهای نمایش نخست با عنوان «ناگفتهها»، زن و شوهری هستند که برخلاف فکرِ راستین خود با یکدیگر رفتار میکنند و در حالیکه تماشاگر صدایِ فکر حقیقی و پلید آنها را میشنود، به زبانی دروغین و ریاکارانه با هم سخن میگویند. در حقیقت چهره کریهای از دو انسان که نمونههای آن درصد وسیعی از جامعه ما را پوشش میدهد. در نمایش دوم به نام «آنها شوهر تو نیستند»، دو انسان پریشان و متزلزل یکی در لاک خود فرو رفته و دیگری حراف که حکایتهایی از رفتار ناجوانمردانه خود را با زنان بازگو میکند. در عین حال، این ناجوانمردیها از ذات او سرچشمه نمیگیرند، که معلول ناهنجاریهای اجتماعی است که به او منتقل شده و از او فردی متزلزل و ناپایدار ساخته است. در واقع خود او هم قربانی یک جامعه متزلزل و بیقاعده است که حالا قربانی میگیرد. نمایش سوم یعنی «بین خودمان بماند»، حکایت سه دوست همکلاسی است که یکی درس را رها کرده و به مالاندوزی پرداخته و دو نفر دیگر به رغم هوش و استعداد بیشتر در چم و خم زندگی گیر کردهاند. دختر مورد علاقه آنها نیز با دوست پولدارشان ازدواج کرده است. صحنههای کمیک این نمایش تماشاگران را در لحظاتی به حسی میرساند که گویی شاهد یک صحنه واقعیاند. دوست پولدارشان از آن دو میخواهد او را نادیده گرفته و هرآنچه درباره او در دل دارند، به زبان بلند بازگو بکنند. در نهایت آنها هم جایگاه دوست پولدارشان را میستایند و به دختر مورد علاقه خود حق میدهند با او ازدواج کرده باشد. دوست پولدار از یاد برده که دوستانش چگونه با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکنند. به همین دلیل، وقتی پیشنهادات هزینهبردار او را رد میکنند، آنها را به خساست متهم میکند، زیرا خیلی زود از یاد برده که بیپولی یعنی چه. حمیدرضا مهنانی به قدری طبیعی نقش یک فرد قلقلکی، عصبی و بیپول و سرخورده در عشق را بازی میکند که انسان برای لحظههایی فراموش میکند در حال تماشای نمایش است، و اما امان از نمایش چهارم به نام «اعترافی برای امیر» که رونمایی از سیمای یک ریاکار فرصتطلب در یک صحنهسازی بینظیر است؛ جوانی با یک کت و شلوار و جوراب سفید با محاسن مذهبی و یک جفت کفش در کنارش. او پیامی را برای دوستش ضبط میکند و خیلی صادقانه از چند حقهبازی که در حق سرنوشت دوستش و دیگران اجرا کرده، حلالیت میطلبد، چون عازم سفر است و استدلالش اینست که مسافر را باید حلال کرد! مسافرت او به خارج از کشور ـ انگلستان ـ ممکن نمیشد مگر در پرتو همین ناجوانمردیها که به او امکان داد از بسیاری تسهیلات استفاده کرده و خود را بالا بکشد و حالا دیگر احتیاجی به این جامعه ندارد و آن را رها میکند و به خارج میرود. یکباره انبوهی از آدمهایی که میشناختی، پیش چشمانت ظاهر میشوند. همانهایی که به همین سبک، خود را برکشیدند، سپس راهی خارج شدند. جالب اینکه متشرع هم هستند و از دوستانشان میخواهند ایشان را ببخشند، شاید حکایت آخرت و پل صراط هم درست باشد! کار از محکمکاری عیب نمیکند. حلالیت طلبیدن که خرجی ندارد! اگر آخرتی نبود که چیزی از دست ندادهاند، اگر هم بود که حلالیت طلبیدهاند و خیالشان راحت است. اما مهران صوفی پیش از اتمام آخرین نمایشنامه خود سکته میکند و نمیگذارد موارد دیگری از زندگی سراسر حیله و تزویر این مرد ریاکار عیان بشود و نمایش تمام میشود. به شخصه نمایشهای بسیاری در پاریس ـ مهد تئاتر دنیا ـ دیدهام اما باید اعتراف بکنم بهحق هنرمندان ما هیچ چیز از فرانسویها کم ندارند. خدایشان برای ما نگه دارد تا باز هم چهره ما را به خودمان نشان دهند.»