عقیم است برهوت بایر بودنمان امروز
من اما باورم را در رهاترین هستی ناب بی من آبستنم..
در ردی از درد و نور و ندانم
در شاکله شعری تلخ
و شاید
سیاه!
من اما..
راستی!
از زندگی چه خبر?
هنوز می تازد!
هنوز هم کال است..
هنوز هم خیال خرفت فتح را داراست
هنوز شکل کریه همین حوالی
... دیدن ادامه ››
هاست!
هه!
چه زخم چرکینی ست
چه داغ ننگینی ست
چه لای رل رنگیش مسرور است
چه بی خود و دور است..
من اما باورم را دوست می دارم..
که از تبعیض و طعن و ننگ و ناجوری
ازین غمخانه ی آغشتن و دوری
ازین بیدادگاه خوب آدم کش!
ازین زندان
ازین ویرانه ی دیوان
ازین گندیده ی حیران
عجیب و جالب و فرسنگها دور است!
من اما..
پ.ن
باورم را بدنیا خواهم آورد!