تمام رودخانه های جهانم انگار
تمام خروشنده های عجیب و یاغی
تمام زلال های لال و ناب
می دانی
ایستادن را خسته ام
و نشستن را هم
من از صبر بیزارم!
می تازم تا زمانی که قلبم باز ایستد
تا آن دم که واپسین دم را فروخورم
و خورشیدم خاموشی را بخواند آرام در گلوم
من
نشستن را خسته ام
و ایستادن را هم
من از صبر بیزارم!
م.طلوع
پ.ن
برای مرگ لحظه هامان در نبود
در کُمای کال کلمات