در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
با توجه به راهپیمایی مناسبتی جمعه ۳۰ شهریور در محدوده مرکز شهر، لطفا حتما در زمانبندی حضور خود برای تماشای برنامه‌های هنری، تمهیدات لازم را در نظر بگیرید.
تیوال | سپهر امیدوار: "فورس ماژور" نکته: این نوشته برای آن ها که فیلم را ندیده ان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:29:31
"فورس ماژور"
نکته: این نوشته برای آن ها که فیلم را ندیده اند مناسب نیست...



بخش اول: فضا سازی
همه چیز از فضاسازی شروع می شود... از سفیدی بی کران کوه های آلپ...خانواده ای خوشحال که برای تعطیلات به سفر آمدند و سکوتی کم نظیر...
اما بازیگوشی کارگردان از همان صحنه اول آغاز می شود... سونات "تابستان" ویوالدی روی منظره های برفی که مدام قطع می شود... این موسیقی ... دیدن ادامه ›› تا انتهای فیلم با ما همراه است ....گاهی می خنداند...گاهی دلهره زا می شود...گاهی غمگین است و گاهی ققط پاساژی است برای وصل شدن شبانه روز..
بخش دوم: معرفی خانواده
روابط خانواده پیچیده نیست....مثل همه ی زندگی ها از هر نظر معمولی... همه با هم بیدار می شوند...همه با هم مسواک می زنند..همه با هم غذا می خورند.. همه با هم اسکی می کنند...همه با هم می خوابند...
بخش سوم: اتفاق
دوربین ثابت است. خانواده در بالکن نشسته اند و با منظره ای کم نظیر مواجه اند و غذا می خورند. دیگران هم همینطور..همه چیز آنقدر عادی است که زندگی بیهوده جلوه می کند... دوربین ثابت است اما منظره در حال تغییر است... انگار که کوه های آلپ هم از این همه روزمرگی عاصی اند پس طغیان می کنند.. ریزش می کنند... اما انسان ها توجهی نمی کنند... کودک فریاد می زند اما پدر همچنان فیلم می گیرد.. انسان ها همیشه دیر متوجه می شوند... کودک جیغ می زند و پدر فرار می کند... آلپ که انگار از شوری که در انسان ها افتاده راضی است بازی اش را تمام می کند... دوربین همچنان ثابت است و همه چیز به حالت اولیه باز می گردد...انگار هیچ چیز تغییری نکرده تا اینکه پدر بر می گردد... زندگی به روال عادی خودش ادامه می دهد با یک تفاوت...این خانواده دیگر خانواده قبل نیست چون پدر وظیفه پدری اش را انجام نداده...
بخش چهارم: بحران
مادر بحران را مطرح می کند اما پدر به جای حل مسئله آن را تکذیب می کند... این ماجرا چند بار دیگر تکرار می شود و در این بین چیزی که اتفاق می افتد ترس است.....انسان ها می ترسند... می ترسند که از دست دهند...ترس روح آدم را نابود می کند....ترسی که در دل مادر است ترس از دست دادن پشتوانه زندگیش است و ترسی که در دل پدر است ترس از دست دادن حیثیتش...و ترسی که در دل بچه ها است ترس از دست دادن بنیان خانواده شان .. بحران بار ها مطرح می شود و هر بار به گونه ای متفاوت پدر آن را رد می کند و به قول خودش: " می توانیم دیدگاه های متفاوتی درباره اش داشته باشیم" .
بخش پنجم: بازگشت قهرمان
بحران نه تنها حل شدنی نیست بلکه به زوج دیگری هم سرایت می کند... انگار در این مکان همه چیز بیمار است... آلپ ضربه بعدیش را می زند تا بحران را به جدایی تبدیل کند ....در سکانسی چشم گیر و خوش ساخت وقتی که صفحه سفید می شود مادر ناپدید شده است و پدر حالا می تواند اعاده حیثیت کند...صفحه باز هم سفید می شود و سکوت... قهرمان باز می گردد... پدر مادر را نجات می دهد و همه خانواده در کنار هم مثل فاتحان تعطیلاتشان را به پایان می رسانند..آیا این یک پایان خوش هالیوودی است؟ نه ...صبر کنید...فیلم هنوز تمام نشده است...
بخش پایانی: همه چیز بر می گردد.
راننده اتوبوس ناشی است.. از پیچ های خطرناک جاده می ترسد و آلپ باز هم بازی خطرناکی می کند... حالا مادر است که برای نجات جانش فریاد می زند... همه چیز بر می گردد... نقش ها انگار عوض شده... مادر تبدیل به پدری شده که برای نجات جان خودش فرار می کند.... اتفاقاتی که در طول فیلم دیده ایم این بار تعمیم پیدا می کند انگار که هر لحظه بحرانی در حال وقوع است و هر اتفاقی می تواند زمینه ساز بحران باشد... همه پیاده می شوند و مادر دخترش را به جای پدر به "ماتس" می دهد... پدر تصمیم می گیرد که سیگار بکشد و دوربین خانواده را نشان می دهد...این همان خانواده ای است که اول فیلم دیدیم؟ این همان انسان ها هستند؟ این یک پایان باز آشکارا منفی است و پایان خوش هالیوودی نقض می شود..... آلپ آرام است چون کارش را کرده... ترس روح همه چیز را نابود کرده.... ترس از زندگی معمولی...ترس از روال عادی...ترس از دست دادن...ترس از بین رفتن...


تقدیم می شود به روبن اوستلند که راوی ترس هایمان بود...