مبهوت ابرهایی که نمی بارند
در آغوش آسمانی آبستن و اندوهبار
که بکارتش را تجاوز زمین دریده!
ریا
فرزند ناروای این زنای زرّین فام به کام عام
قد میکشد هر روز میان دستهای آلوده به نامردمی
و هر شب شکیلتر شقاوتش را انتشار میدهد
از دهان دودمان دریده حیاهای رنگباز
که خوب بلدند عفن را عفت دادن با جهل جمع!
هه!
فاحشه ای راستین
... دیدن ادامه ››
به
که قدیسه ای ریاکار!
من یقینم را از کفر به آدمیانی نه انسان از نو زادم
من کافرم میان شمایان نا انسان!
و نه از ایمان کریه کور امروزها سیراب
من از "ما" نیستم!
خدای من راستی ست
و حقیقت دارد
پ.ن
شعری سرخ کبود شده ست زیر چشم خیس دلم
از شدت درد و زخم و سکوت
حنجره در آستانه ی فروپاشی ست
از آماس کلماتی که کال و لال و هیچند
کاش ابرها ببارند
م.طلوع