1. من هم مثل آزاده جعفری در مقالۀ «این دنیای رنگارنگِ زیبا، بیلَک، بیتَرَک و بدونِ آلودگی» معتقدم، شخصیت گلی خوب پرداخت نشده؛ ما از گلی خیلی کم میدانیم. اینکه او چرا به فرانسه رفت و چرا بیست سال، حتی برای شرکت در مراسم دفن مادرش، به ایران نیامد و حالا چه چیزی بعد از مرگ مادرش او را به ایران کشانده (البته رسیدگی به میراث خانوادگی میتواند یک علت مهم باشد اما در فیلم به آن اشاره نمیشود). گلی خانۀ پدری را رنگ میکند، اما اینکه برای فروش این کار را میکند یا قصد دارد در آنجا بماند، چیزی به ما گفته نمیشود. از زندگی زناشویی او در پاریس و رابطهاش با همسرش هم چیزی نمیدانیم. از گفتگوهای تلفنی او با همسرش هم چیزی دستگیرمان نمیشود. درست است که فیلم روی فرهاد متمرکز است و بیشتر قصد دارد او و وفاداریاش به عشق را به ما نشان بدهد، اما این برای ساختن یک فیلم عاشقانه، کافی نیست ـــ برای درک کامل روایت فیلم، لازم است هر دو شخصیت را به اندازۀ کافی بشناسیم. نمونۀ درخشان آن، فیلم کازابلانکا است: در کازابلانکا، ما از هر دو شخصیت زن و مرد به اندازۀ کافی آگاهی داریم، به همین دلیل، ناکامی عاشقانۀ ریک جنبهای تراژیک پیدا میکند؛ اما در فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟، ناکامی عاشقانۀ فرهاد غمناک هست، اما تراژیک نیست.
2. حجم موسیقی کریستوف رضاعی برای این فیلم واقعاً زیاد است؛ در بسیاری از لحظهها، سکوت خیلی بهتر میتوانست حسوحال آدمها را به ما معرفی
... دیدن ادامه ››
کند.
3. عشق ناکام نجدی و حوا هم کاملا زائد است، حتی اگر بخواهد عشق فرهاد و گلی را قرینهسازی کند؛ در یک فیلم عاشقانه، قرار نیست همۀ عاشقان ناکام باشند.
4. حضور روح حوا (مادر گلی) در آشپزخانه، در کنار فرهاد و گلی، کمی کلیشهای و تحمیلی است. اگر حوا در صحنههای دیگر هم در کنار فرهاد و گلی ظاهر میشد، این صحنه پذیرفتنیتر از شکل فعلیاش می بود.
منبع:
http://cine-eye.org/%DA%A9%D9%84%D9%88%D8%B2%D8%A2%D9%BE/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%81%DB%8C%D8%B3-%D8%A8%D9%88%DA%A9%DB%8C