در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمدحسین ناصری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:49:15
 

فعال هنری

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«اَبله» نباش!

«اَبله» نوشتۀ داستایفسکی یکی از اولین رمان‌هایی است که خوانده‌ام و طبق آنچه در خاطر دارم، بهترین رُمان. در همان صفحاتِ ابتدایی، پرنس میشکین (شخصیتِ اصلی) در میانۀ یک گفتگو این جملات را بر زبان می‌آورد:

«من به این اعتقاد دارم، به قدری که رُک و راست می‌گویم: مجازات اعدام به گناه آدم‌کُشی، به مراتب وحشتناک‌تر از خود آدم‌کُشی است. کشته‌شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته‌شدن به دست تبهکاران ندارد. آن کسی که مثلاً شب، در جنگل یا به هر کیفیتی به دست دزدان کشته می‌شود تا آخرین لحظه امیدوار است که به طریقی نجات یابد، هیچ حرفی در این نیست. مواردی بوده است که کسی که سرش را گوش تا گوش می‌بریده‌اند هنوز دلش به فکر فرار گرم بوده یا التماس می‌کرده است که از خونش بگذرند. حال آنکه اینجا همین امیدی که تا آخرین دم دل را گرم می‌دارد و مرگ را ده بار آسان‌تر می‌کند بی‌چون و چرا از محکوم گرفته می‌شود. اینجا حکم صادر شده و همین که حکم است و قطعی است و اجباری‌ست و هولناک‌ترین عذاب است و بدتر از آن چیزی نیست. سربازی را در میدان جنگ جلو توپ بگذارید و شلیک کنید. او تا آخرین لحظه امیدوار است. ولی حکم ‘قطعی’ اعدام همین سرباز را برایش بخوانید، از وحشت ناامیدی دیوانه می‌شود یا به ... دیدن ادامه ›› گریه می‌افتد.»

کسانی که رُمان را خوانده‌اند از عاقبت چنین شخصیتی خبر دارند؛ کسی که امیدِ به زندگی را چنان بها می‌دهد که مجازاتِ اعدامِ یک آدم‌کُش را از خود آدم‌کُشی «به مراتب وحشتناک‌تر» می‌داند! او می‌پسندد انسان، تا آخرین دَم، به جای پذیرفتنِ مرگْ با غفلت از آن زندگی کند. او البته – همان طور که عنوان اثر به ما می‌گوید – «اَبله» است و به قول فروغِ فرخزاد «اَبلهانه می‌پندارد که حق زیستن دارد»:

بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می‌برد
و ابلهانه می‌پندارد
که حق زیستن دارد

بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحّرک
در دیدگان کاغذیش آب می‌شود

زندگی یک فرصتِ کوتاه و رنج‌آور است برای پذیرفتن و طلبِ مرگ؛ آن را با غفلت از مرگْ تلف نکنیم:

به خدا سوگند، دلبستگى پسر ابو طالب به مرگ از دلبستگى کودک به پستان مادر بیشتر است. (نهج‌البلاغه، خطبۀ پنجمِ، ترجمۀ آیتی)

#داستایفسکی #فروغ_فرخزاد #مرگ #زندگی #اعدام
محمد فروزنده و تانیا این را خواندند
پویا فلاح این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بُن بستِ درماندگی

«...هنگامی که راوی به بهانه ای از نمایش درماندگی امتناع، فرصت مواجهه با آن را دریغ میکند، اصلی ترین خصوصیت آن را با فریب حذف میکند: ناپایداری. اگر راوی با نمایش درماندگی، آن را با محک زمان می آزمود، با عامل زنده ای طرف میشد که تعدیل میکند. زمان میتواند با گذر خود دغدغه و مشغولیت ذهن و دل را از اوج جدا کرده، جست و جو برای مشغولیت و ادامه‌ی زندگی را جایگزین کند. در این صورت لحظاتِ اوج در کنار لحظات جدا شده از اوج معنا پیدا کرده اهمیت پیدا میکنند. در یک کلام این نمودار است که اهمیت دارد و دل و ذهن را به اوج برده یا از آن جدا میکند نه اوج یا دوری از اوج. حذف این گرفتاری در نمودار نوعی لجبازیست با زمان و خاصیت تعدیل گرِ آن...» مطلبِ کامل در نشانی زیر:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=202
مستندِ بلندِ «تبادلِ آتش: گفتگویی با دُختران طرفدارِ زن، زندگی، آزادی»

آبان‌ماهِ سالِ ۱۴۰۱ ساختِ این فیلم رو شروع کردم. شناختم از غرب – که نتیجۀ دمخور بودنْ با آثار رسانه‌ایِ متنوعی بود که در فضای فرهنگیِ غرب تولید میشه – به هدفم از ساختِ این فیلم شکل داد: رَدگیری، طرح و مداقه در بُنیان‌هایی که شعارها و اتفاقات اون سال، بر اون‌ها بنا شده بود؛ بُنیان‌هایی که درک مشترک از اون‌ها، در درجۀ اول می‌تونست خیلی از سوء تفاهم‌ها رو برطرف کنه و در درجۀ دوم، یک تاثیرِ اساسی بر جهان‌بینی و ایدئولوژی همۀ ما بذاره. قضاوتِ میزانِ موفقیتِ این اثر در نیل به این هدف با شما.

برای اکرانِ دانشگاهی و غیرِ دانشگاهیِ «تبادُلِ آتش» به نشانی زیر مراجعه کنین، تکّه‌ای از فیلم رو تماشا کنین و در صورتِ تمایل، درخواست خود رو در قسمت نظرات اعلام کنین:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=1221

مخاطبِ فیلم: بزرگسال
آزادی «حق» است یا «تکلیف»؟

شهید سید مرتضی آوینی در ارتباط با این نقلِ قول از کامو می‌گوید:

کامو می گوید که جامعۀ بازرگانی، آزادی را به مثابه «حقی از آن خویش» تلقی می کند نه «تکلیفی در برابر دیگران»، و این سخن است که نگارنده را جذب کرده است: اختیار و آزادی انسان فراتر از آنکه حقّ او باشد، تکلیف اوست. ما می‌گوییم «تکلیف در برابر خدا»؛ ماکسیم گورکی در «هدف ادبیات» می گوید «تکلیف در برابر مردم»…
(ترجمۀ نقل قولِ کامو از مصطفی رحیمی، به نقل از کتابِ «رستاخیزِ جان»)

#خدا #حق #تکلیف #هنر #آزادی #سیدمرتضی‌آوینی #آلبر‌کامو
من سال‌هاست که از فروشگاه‌های زنجیره‌ای خرید نمی‌کنم و تونستم خانواده رو هم در این موضوع با خودم همراه کنم.

#تارانتینو #فروشگاه_زنجیره‌ای
بِکار بَستنِ آزادی

این مستندِ کوتاهِ آرشیوی، از فلسطین و آمریکا می‌رسه به ایران، انقلاب ۵۷، مهسا امینی و حاج قاسم سلیمانی. این کار رو آذر ماهِ 1402 ساختم و از اون زمان، واکنش‌های مثبتِ زیادی رو از غیر ایرانی‌ها (اروپایی، آمریکایی، آسیایی، مسلمون، غیر مسلمون، هم‌جنس‌باز و...) دریافت کردم. یکی از برادرانمون در مصر، وقتی هنوز فیلم رو کامل ندیده بود، پرسید چرا از گفته‌های دشمنانِ ج. ا. استفاده کردی؟ خوشحال میشم شما کامل تماشا کنین و حدث بزنین چه جوابی به اون برادر مصری دادم!
امیر مسعود و بهاره مکرم این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رابطه‌ی سگ داشتن و صُلحِ جهانی!
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
راجر دیکنز و «ارتش سایه‌ها»

«...راوی چارچوب مخصوص به خود را وضع میکند: زندان خود (کمپ)، افسر انتقال زندانیِ خود، زندانی خود؛ آدم هایی که –هیچکدام، هیچ کجا- حرّاف نیستند. حتی هنگام بازیِ دومینو در سکوت بازی میکنند. راوی وقایع را خلاصه نمیکند. انتقال ژِربیر از دفتر رئیس به کمپ را مفصل و نه با یک بُرش، بی عجله و در آرامش نمایش میدهد چرا که در نمایش واقعه نه ماجرا، که لمس ایستاییِ در بطن آن را مد نظر دارد. و از این ایستایی آسایش می آفریند. چارچوب که تثبیت شد میتوان به تخطی از آن هویت داد. مانند قطع تصویر هنگام مرگ معلم کاتولیک، یا تدوین پُر از بُرشِ لحظه‌ی بیرون کشیدن فیلیپ از کمپ و جمله اش به پیرمرد. اینجا تخطیِ از چارچوب زهر مرگ دارد؛ و نه به طور مثال شهد شوق...
...میانه‌ی ارتش سایه ها پُر از خرده ماجراهایی ست که میتوان به واسطه آن ها شخصیت اصلی را «ندید». راوی با توسل به این خرده ماجراها فیلیپ را آرام آرام تا حد زیادی، تبدیل به «یکی» از شخصیت های اصلی میکند. اما نه کاملا. انگار که او را برای ما غریبه کند. آن غریبگی که با قطع ارتباط دو نفر، در رابطه شان وارد میشود. و راوی این تاثیر را با ندیدن فیلیپ و وارد کردن نظرگاه دیگر شخصیت ها در اثر بدست می آورد که در میانشان وزن قابل توجهی به شخصیت خلبان (جان فرانسوا - جان پیِر کَسِل) میدهد...» مطلب کامل در نشانیِ زیر:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=289
فروغ فرخزاد و «بیل را بکش»

«هاتوری هانزو، ناشناسْ شمشیر سازِ نامدارِ بازنشسته، در پوشش مالک و متصدیِ یک رستوران ژاپنی، در جواب عروس که یک شمشیر میخواهد، بلافاصله نمیگوید «اینا فروشی نیستن»؛ عروس را میبرد بالا، جایی که شمشیر های متعددِ به دست او ساخته شده، به دقت و در نهان برای نمایش به «هیچ کس» چیده شده اند، نمایشگاهی که در گوشه و کنارش بند رخت و لباس های آویزان جلب توجه میکند، که انگار کسی که ساخت شمشیر را به این دلیل که «من دیگه آلتِ قتاله نمیسازم» کنار گذاشته چاره ای ندارد جز آن که در خلوتِ خود به آن ها افتخار کند، عروس را میبرد بالا تا پس از این «نمایش شمشیرها» بگوید دیگر شمشیر نمیسازد؛ خود را از این فرصت محروم نمیسازد که اجازه دهد عروس تماشا کند؛ بی کلام. و خود با لبخند عروس را تماشا کند...» برای خواندنِ این مطلب به صورت کامل، به نشانی زیر مراجعه فرمایید:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=216

#تارانتینو #فروغ_فرخزاد #بیل_را_بکش
میلاد فراهانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گُلی یا فرهاد، فرهاد یا گُلی (در دنیای تو ساعت چند است؟)

«...فرهاد دغدغه گلی نیست. «دانستن» های فرهاد هم بیشتر از آنکه گلی را به او نزدیک کند، گلی را به گذشته اش ربط میدهد؛ گذشته ای که از لحظه بازگشت مدام مشغول آن است. تفاوت فرهاد با این گذشته اما این است که اگر این گذشته فراموش شده، فرهاد اساسا دیده نشده که فراموش شود. و در مقابل، تمامیت حضور فرهاد هم تقریبا به همین محدود میشود که میبیند، فراموش نمیکند؛ که اینها اما به این معنی نیست که باکی از دیده نشدن و فراموش شدن ندارد؛ جمله اش به مادر گلی وقتی ماجرای قرض دادن کاپشن به علی یاقوتی را نقل میکند («انقدر حرصم گرفت»!)، کابوسش با محوریت آقای آنتوان، حضور فیلم بچگی خودش در میان فیلم های خانوادگیِ قدیمیِ مادر گلی یا حضور وسیله ای متعلق به خودش در بین وسایل سابقا متعلق به گلی داخل چمدان، همه و همه مسئله «دیده شدن»ش را نشان میدهند. و حالا کنش این آدمِ با مسئله دیده شدن میشود دیدن گلی (دقیق تر از همه) و فراموش نکردن او در حالی که گلی از وجود او، حتی خبر هم ندارد...» مطلبِ کامل در نشانی زیر:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=48
محمد فروزنده و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نکته همین است؛ «زخم». هنر باید زخم بزند و حد و مرزِ واقعیتِ درونیِ خواستنی شده‌ی ما را به چالش کشد. ما خیلی زود تعلق پیدا کرده، عادت می‌کنیم، و این‌گونه بخشی از واقعیت بُرون را به نفع واقعیت درونیِ آشنای خویش نادیده می‌گیریم. چالشی که هنر باعث می‌شود می‌تواند حد و مرز واقعیت درونیِ خواستنی شده‌ی ما را جا به جا کرده، به آن وسعت ببخشد، چرا که آن از غفلت، کوته‌نظری و ضعف ما خواستنی شده است؛ چالشی تکان‌دهنده و شورانگیز که قوت قلب و آرامش می‌بخشد. و همچنین، این چالش ما را یاری می‌کند که نقطه‌نظرِ دیگران را کمی بیشتر درک کُنیم. همان‌طور که می‌بینید این چالش، به وضوح در کُنشگریِ دینی و سیاسی کمک‌کننده است. چراکه نه تنها ما را در ادراکِ نقطه‌نظرِ دیگران یاری می‌کند، بلکه فهم و قدرتی را در اختیارمان می‌گذارد تا بر حق پافشاری کُنیم.

#سینما #دیوید_فینچر #دین #هنر #سیاست #واقعیت
امیر مسعود این را خواند
محمد فروزنده، میلاد فراهانی، Amir Sharifi و پویا فلاح این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در دَه ماهِ گذشته، صحبت‌های زیادی رو از غیرِ ایرانی‌ها درباره‌ی ایرانِمون شنیدم. حدوداً دو ماهِ پیش، از بینشون یه تعدادی رو انتخاب و این مجموعه رو آماده و منتشر کردم. بنظرم نتیجه (فارغ از کیفیتِ کارِ من)، شورانگیز و باشکوهه.
جالب بود🕊️
۰۴ شهریور
محمدحسین ناصری (mhnasseri)
محمد فروزنده
جالب بود🕊️
بزرگوارین، خدا رو شکر.
۰۴ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آلفرد هیچکاک در برابر آرون سورکین

«...حضور کارگردانِ «فیلم» در فاصله‌ی مابین جملات فیلمنامه است که تعیین کننده میشود. آن فضای خالی، قلمروی خدایی کردن کارگردانِ فیلم و آفرینش اوست و او اطمینان حاصل میکند که جملات، فضای خالی مقتضای طبع او را فراهم میکنند. حال اگر جملات فراوان شده، محتوای احساسی آن ها مرکز توجه را اشغال کند، فضای کار کارگردانِ فیلم باریک و باریک تر شده، کم توان در افزودن بر محتوای صحنه، در تقلا میشود از جملات عقب نماند...» مطلبِ کامل در نشانی زیر:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=307
محمد فروزنده و امیر مسعود این را خواندند
مجتبی حیدری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آواتار، فلسطین و گفتگوی شمشیر و گردن.
به مکتب هزار درس شیرین داشت
به خانه هزار چوب ناروا
این حاصل کدام مکتب است؟
به خود جفا و به دیگران وفا
۰۱ شهریور
محمدحسین ناصری (mhnasseri)
بهنام دیناری
چاکریم. عرض کنم که خواب چشمم را گرفته کمی دیگر باید بخوابم و در حد توان کمی مطالعه کنم. الان هم آمدم چک کنم بی هدا چیزی بی پاسخ نگذارم حمل بر بی ادبی شود. فقط این را بگویم چیزهای دیگری هم دارم ...
جدا از نامفهوم بودن خیلی از عباراتی که نوشتین (که احتمالا بخاطر خواب‌آلودگیه)، اشاراتتون گویا نیست؛ به این معنی که در عوضِ مطرح کردنِ تمام‌و‌کمالِ حداقل یک استدلال، با کنایه، من و هم‌فکرانِ من رو متهم به دشمنی با امامِ زمان می‌کُنین! شاید به این دلیل که از قبل براتون مسجّله که «بحث من و شما به هیچ جا نمی‌رسد». مثلاً اشاره به خلافتِ امیرالمومنین بی‌ربطه، اما چون استدلال نکردین من نمی‌کنم؛ همچنین اتامرون به الناس...، داستانِ نماز جماعت و «چرایی که همه می‌دانند» و من نمی‌دونم! البته اگه نگین من «اهلِ علم» نیستم! ضمناً من نمی‌دونم چی اینجا نگفتین که اگه نامحرم‌ها نبودن میشد بگین و اون‌وقت بحث، زیر و رو میشد!
۰۵ شهریور
محمدحسین ناصری
جدا از نامفهوم بودن خیلی از عباراتی که نوشتین (که احتمالا بخاطر خواب‌آلودگیه)، اشاراتتون گویا نیست؛ به این معنی که در عوضِ مطرح کردنِ تمام‌و‌کمالِ حداقل یک استدلال، با کنایه، من و هم‌فکرانِ من ...
سلام
میدانم به چه و برای چه اشاره کردم و چه گفته ام و مسئله پرداختن به اثبات فرضیه ی فیزیک نجوم نبود که خواب آلودگی باعث شود ندانم چه گفته ام. اجازه میخواهم بحث را کوتاه کنم و برای شما آرزوی موفقیت در راه تفکر و خدمت به سرزمین پارس داشته باشم.
در پناه خدا
۰۶ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گُلی یا فرهاد، فرهاد یا گُلی (در دنیای تو ساعت چند است؟)

«...فرهاد دغدغه گلی نیست. «دانستن» های فرهاد هم بیشتر از آنکه گلی را به او نزدیک کند، گلی را به گذشته اش ربط میدهد؛ گذشته ای که از لحظه بازگشت مدام مشغول آن است. تفاوت فرهاد با این گذشته اما این است که اگر این گذشته فراموش شده، فرهاد اساسا دیده نشده که فراموش شود. و در مقابل، تمامیت حضور فرهاد هم تقریبا به همین محدود میشود که میبیند، فراموش نمیکند؛ که اینها اما به این معنی نیست که باکی از دیده نشدن و فراموش شدن ندارد؛ جمله اش به مادر گلی وقتی ماجرای قرض دادن کاپشن به علی یاقوتی را نقل میکند («انقدر حرصم گرفت»!)، کابوسش با محوریت آقای آنتوان، حضور فیلم بچگی خودش در میان فیلم های خانوادگیِ قدیمیِ مادر گلی یا حضور وسیله ای متعلق به خودش در بین وسایل سابقا متعلق به گلی داخل چمدان، همه و همه مسئله «دیده شدن»ش را نشان میدهند. و حالا کنش این آدمِ با مسئله دیده شدن میشود دیدن گلی (دقیق تر از همه) و فراموش نکردن او در حالی که گلی از وجود او، حتی خبر هم ندارد...» مطلبِ کامل در نشانی زیر:

https://www.cinemafromcinema.com/?p=48
محمد فروزنده و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می‌خواهی چگونه بمیری؟

یاسوجیرو اوزو برای من مورد جالبی است. کار او را به عنوانِ یک فیلمساز تحسین می‌کنم، فیلم‌های زیادی از او دیده‌ام، چند مستند درباره‌اش تماشا کرده‌ام، هنوز هم مشتاقم که از او بیشتر ببینم، و با این وجود، هیچ‌وقت هیچ یک از کارهای او را دوست نداشته‌ام. فکر می‌کنم همه‌ی آنها در نظرم رقت‌انگیزند. از این جهت که انگار او، ناتوان است در پذیرش زندگی به همان صورتی که هست و تغییرِ نقطه‌نظرشْ بر طبق آن. به نظرم می‌آید که او، حتی نمی‌خواهد تلاشی در این زمینه کند. او وقایعِ پیشِ پا افتاده‌ی زندگی را بزرگ می‌دارد؛ او حتی لحظاتِ پیشِ پا افتاده‌ی زندگی را بزرگ می‌دارد، مثلا به عنوانِ نمونه قدم زدنِ در میانِ یک کوچه را. اما حسی که منتقل می‌شود این است که او چنین می‌کند، تا بتواند از نگاهِ کُلّی به زندگی اجتناب کند، حتی اگر فرصتِ او برایِ این احتنابْ لحظه‌ای بیشتر نپاید. البته که در نهایت زندگی، در فیلم‌های او اتفاق می‌افتد، اما این اتفاقی است ناگزیر. او زندگی را به عنوانِ یک کُل بزرگ نمی‌دارد، تلاش نمی‌کند که شکوهِ درونِ آن را دریابد، وقوعِ زندگی فقطْ ناگزیر است.

و این ظاهراً، نحوه‌ی مرگِ چنین فردی است. من نمی‌خواهم مانند او بمیرم؛ من می‌خواهم مانندِ یک مجاهدِ فلسطینی بمیرم؛ خواسته و آگاهانه.

#طوفان_الاقصی #غزه #فلسطین #مرگ #یاسوجیرو_اوزو #جنگ #زندگی #ژاپن
محمد فروزنده و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هر روز بعد از ظهر، آن زمان که روز دیگر تقریباً تمام شده و شب نزدیک می‌شود، می‌توانی بازگردی و به آن روز خیره شوی، آگاه به اینکه دیگر گذشته، تمام شده، رفته، هرگز باز نخواهد گشت و حالا عُمرت یک روز کوتاه‌تر شده، می‌توانی بازگردی و به آن روز خیره شوی، و دریابی که همه‌چیز، روابطِ انسانی، سیاست، هنر، همه‌چیز همبسته با دین است… چراکه همه‌چیز، مسئله‌ی مرگ و زندگی است «همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده» (قرآنِ کریم، آیه‌ی دوم سوره‌ی مُلک، ترجمه‌ی فولادوند)
محمد فروزنده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

سینما
شعر و ادبیات

تماس‌ها

www.cinemafromcinema.com