کارم شده صور صورتت را تصویر کنم و در حافظه ی سه ثانیه ایم تو را مرور کنم
ودر سایه ی درخت گلابی بالای جرگه ی آبی رنگم شنا کنان به تو فکر کنم و کمی بعد
با واژه ی گلابی بر خورد کنم
و به گمانی لحظه ای دور از گمان تو را در باغ گلابی سپری کنم.
تو هم مثل گلابی هستی؛مجهول در ذهن من...
توهم من از تو و گلابی یکسان است.من حافظ رجع به رجع نداشته ی پارانشیم گلابی هستم. خوب می دانم در نور چه رنگی دارد و یا از شیرینی بافت خشک شده اش در یلدای زمستان هم تصویر دارم.
من طعم گلابی
... دیدن ادامه ››
را خوب بلدم
؛بافت گوشت آلودش را بار ها دیده ام و در زمانی دست بر قوس های آن هم ساییده ام...
اما هیچ وقت خوردن گلابی را دوست نداشته ام و همیشه هم از چشیدن آن در گریز بودم!
خوب می دانم که آن هم میوه است ؛میوه ای ناب و شیرین با ته ترشی های ملموس که در یلدا دیگر اثری از آن نیست و خوب می دانم گوشتش از بافت شکلات هم با کام من عجین تر است اما همواره هم در علاقه ام برای نچشیدنش سماجت داشتم...و همواره هم درجمع بندی گلابی در حافظه ی کوچک سه ثانیه ایم وقت کم میاورم بی آنکه به یاد داشته باشم من ماهی هستم و تو ...
کارم شده صور صورتت را تصویر کنم و در حافظه ی سه ثانیه ایم تو را مرور کنم
ودر سایه ی درخت گلابی بالا...
از:...
برای:...