"باغ آلبالو،باغی زیر تئاتر شهر"
این روزها سالن چهارسو دوباره جان گرفته است از دلربایی های چخوف،چرمشیر و پسیانی.
نخستین اجرای این نمایش را روز چهارشنبه به تماشا نشستیم.با در نظر گرفتن ویژگی های خاص اجرای نخست،این متن را برای بررسی نقاط بارز این تئاتر خواه منفی،خواه مثبت مینویسم:
-نشان تحسین این نمایش را در همین وهله ی اول تقدیم میکنم به بانو فاطمه نقوی که ماندنی اجرا کردند نقش یک مرد را و رامین ناصر نصیر محترم که باور نمیکردم هنرنمایی این اندازه خوب و حرفه ای یک بازیگر کمدی را در ژانری و کاراکتری غیر کمدی.
-ایهام کاراکتر بانو نقوی بسیار جالب و هوشمندانه بود."فیرس" در نمایش نامه ی چخوف یک مرد است،مرد خدمتکار خانه زاد.حال این سؤال پیش میآید که چرا یک خانم این نقش را إیفا میکند.مطمئناً جامعه ی تئاتر کم ندارد هنرمندان مردی را که از پس این نقش برمیامدند.اما به گمان من انتخاب بانو نقوی دو توجیه خوب دارد:یکم. "فیرس"نمادی است برای نوستالژی رو به زوال باغ آلبالو، نوستالژی که در گذر زمان شاید تنها چیزی است که دست نخورده باقی مانده است.و مراعات نظیر این نوستالژی بهتر است نوای گوش نواز یک بانوی سالخورده باشد تا صدای یک پیرمرد چراکه در پس زمینه ی ذهن آدمی مادرانه ها همواره خاطره انگیزتر از پدرانه ها هستند. دوم. با وجود صدای خانمانه در گریم "فیرس" ریش سپیدرنگی دیده میشود که میتوان آنرا نشانی دانست بر سختیها، دوریها
... دیدن ادامه ››
و کاری یکنواخت که ضرباهنگ تکراری اش هر روز برای شاید هشتاد سال در گوش او نواخته میشود و او را به مردی مبدل کرده است برای خودش.
-نقش آفرینی سایر بازیگران هم بسیار ستودنی بود و اینکه در اجرای نخست باید تا حدی از فیلتر سخت گیری شدید صرف نظر کرد چراکه به قول معروف باید اجرا روی دور خودش بیافتد.پس من هم میگذرم.
-از هرچه بگذریم سخن میزانسن و آوانسن خوشتر است.یکم.طراحی صحنه به عقیده ی من بسیار خوب بود، در عین کم بودن تعداد المانها ی به کار رفته کامل بود و زیبا که در موارد بعدی بیشتر به آن خواهم پرداخت.حرکات فیزیکی و بدنی بازیگران به ویژه خانمها فاطمه نقوی،ستاره پسیانی،الیکا عبدالرزاقی و نیز آقایان روح الله حق گوی لسان و خسرو پسیانی بسیار خوب و جالب توجه بود.آوانسن این استیج چهارسویه بود به این معنا که در هر زاویه ای که بیننده بنشیند، خطاب نمایش به سمت او خواهد بود و من این گونه آوانسن ها را دوست میدارم.
-در طراحی صحنه.تمام سِت ها در یک میز دایره ای شکل جمع شده بود از میز بیلیارد و اتاقها گرفته تا باغ آلبالو و این أیده ی جالبی بود.شاید بتوان گفت که قصد از اجرای چنین أیده ای این بوده است که فرهنگ روس یک فرهنگ جمعی بوده است همان طور که در رمان های دیگر روسی چون آثار داستایوفسکی و تولستوی میخوانیم که بخش أعظمی از تصمیم گیری ها و وقت روس ها در جمع میگذرد.و بدین سبک هویت نمایشنامه حفظ شده است.نکته در اینجاست که اگر با دید یک کاراکتر در میان این نمایش به صحنه نگاه کنیم،در واقع همان میز دایره ای شکل را در قالب مکان های متفاوتی چون باغ آلبالو،میز بیلیارد و اتاقها خواهیم دید و آنها را جدا از هم در نظر خواهیم گرفت و این امر با فریز شدن ها و توقف ها فیزیکی و بیانی برخی از بازیگران در برخی صحنه ها و اَکتها میدیدیم که به معنای عدم حضور آنها در آن موقعیت و آن صحنه و مکان بود.این مسئله را شاید بتوان اینگونه تعبیر کرد که ریشه ی تمامی مشکلات،پیچیدگیها،کژفهمی ها و...شخصیتها در بزرگبینی مسائل جای دارد حال آنکه تمامی این ها به گونه ای منادین درفضای کوچک یک میز جای گرفته.
-یک نقطه ی ضعف:به عقیده ی من بخش موسیقیایی و اینستالیشن موسیقی میتوانست به مراتب قوی تَر باشد از دو منظر.یکم.موسیقی و قطعات انتخاب شده ناب نبودند بلکه انتخاب هایی به نسبه معمولی مینمودند گویی برای برگزیدنشان چندان زمانی صرف نشده بود. دوم.قطع شدن موسیقیدر شروع اَکتها بسیار ناگهانی بود.بهتر این بود که پایان بخشی به قطعه ی موسیقیا با کمرنگ کردن صدا آغاز میکردند.
-صحنه ی پایانی،یک پایان خوش اوج بود.پایانی که وجود مرا لرزاند.پیوستن "فیرس"به کودکی که رودخانه او را با خود برده و به دستان مرگ سپرده است در عین حالی که "فیرس" کلیدهای خانه را با خود میبرد انگار که تمام ماهیت باغ آلبالو را با خود میبرد به جایی که رنگش بیگمان سپید است و ملیح.
تبسم.طلایی