در خصوص اوفلیا
هنگامی که از حدود دو ماه پیش در حال آماده سازی نمایش اوفلیا بودم، با یک سوال اساسی از جانب بسیاری از دوستانم روبرو بوده ام: آیا این یک نمایش است؟
این پرسش ساده پاسخ بسیار دشواری داشت. اوفلیا نمایشی است که در بستر یک ویدیو جریان می یابد. جمعی از برجسته ترین بازیگران تئاتر ایران بر صحنه نمایشی حضور دارند که به صورت ویدیویی ضبط و در صحنه نمایش بر پرده می تاید. دو بازیگر حاضر بر صحنه بسان یک مرده با ماسکی بر صورت در مقابل پرده نشسته اند و کوچکترین تکانی نمی خورند. تنها در پایان نمایش است که آنها از جای خود بلند شده، به تماشاگران تعظیم کرده و صحنه را ترک می کنند. آیا آن ها بازی می کنند؟
مدت زیادی تلاش کردم تا این پرسش را با یک پرسش دیگر همراه سازم. مگر نمایش چیست؟ فارغ از تمام پاسخ هایی که می توان به این سوال داد و احتمالا دوستان من هم تلاش کردند تا آن را مطرح کنند، یک نقطه مشترک در دیدگاه تقریبا تمامی آنان وجود داشت؛ تئاتر یا نمایش به عنوان یک حداقل، نیازمند Act یا کنش است. اگر از ملزم بودن یک نمایش به داشتن دکور، لباس، آکسسوار و... (مثلا در تئاتر بی چیز) دیالوگ (مثلا در پانتومیم) بازیگر (مثلا در نمایش های عروسکی...) سالن نمایش (مثلا در نمایش های خیابانی و...) بگذریم، نمایش از دیدگاه این دوستان در تمام اشکال آن نیازمند یک کنش خواهد بود. یک حرکت، یک جمله، یک دیالوگ و یا هر چیزی باید اتفاق بیفتد تا نمایش آغاز شود. نمایشی که بازیگران تمام مدت بی کوچکترین تکانی بر صحنه نشسته اند، هیچگاه آغاز نمی شود. نمایش بر بستر
... دیدن ادامه ››
زمان جاری است و در خلا یا سکون گذر زمان معنا نمی گیرد...
پیشنهادهای مختلفی از سوی دوستان ارایه شد. آیا باید اجازه می دادم که بازیگرانم برای لحظه ای صندلی خود را ترک کنند؟ (آنها بازیگر بدن های هملت و اوفلیا بودند و روایت مرگ خود را بازگو می کردند و در نتیجه این پیشنهاد با کل روایت ناهمگونی داشت) آیا می باید از حرکات ظریفی مانند کشیدن دست بر چهره، تکان دادن جزیی پا، باز و بسته نمودن چشم ها و یا... استفاده کنم؟ آیا این ها به تنهایی به معنای کنش در نمایش (نه حتی کنش دراماتیک) بود؟
من اما باور داشتم که در جریان ویدیوی خود این کنش را داشته ام. داستان نمایش (آنگونه که اشاره شد) روایت هملت و اوفلیا است از آنچه بر سر این شاهزاده دانمارکی می آید. شاهزاده در این برداشت به توطئه هوراشیو، عمو و مادرش را در قتل پدر مقصر می داند و با نادیده انگاشتن نیمه دیگر وجود خود (یعنی اوفلیا) دست به اقدامی خونین می زند. اقدامی که به نابودی خانواده پادشاهی دانمارک و تصرف حکومت به دست پادشاهی نروژ می انجامد. آیا این روایت هیچ کنش دراماتیکی را در خود ندارد؟
پاسخ البته مثبت است اما این کنش از دیدگاه منتقدین نه بر صحنه نمایش بلکه بر بستر ویدیو جریان دارد. از نظر آنان در یک نمایش، کنش باید بر صحنه جاری باشد. کنشی که بر پرده در جریان است نهایتا ما را به یک فیلم یا ویدیو می رساند. چنین دیدگاهی من را بدان سو هدایت می کرد که اثر را نه به عنوان یک اثر نمایشی بلکه به عنوان زیرشاخه ای از هنرهای ویدیویی یا ویدیوآرت معرفی نمایم؛ یک ویدیو تئاتر.
اما این نیز به ظاهر انتظار منتقدین را برآورده نمی کرد. چرا یک اثر ویدیویی باید در یک سالن نمایشی اجرا شود و حتی اگر چنین امکانی وجود دارد، در این ویدیوتئاتر - آنگونه که من آن را نامیده ام – کدام ویژگی تئاتری یا نمایشی را می توان پیدا نمود؟ آیا بهتر نیست که از همان اصطلاح ویدیوآرت در معرفی این برنامه استفاده کنیم؟
من با این نامگذاری چندان مشکلی ندارم. گمان دارم که در روزگار ما معبد هنرها همچون گذشته دیوارهای سخت و مستحکمی ندارد. دیگر ورود به این معبد نیازمند آداب و قواعد تخطی ناپذیری نیست. شاید اصلا دیواری باقی نمانده باشد و بازدیدکننده این معبد بی آنکه بفهمد در کدام معبد به تماشای چگونه اثری نشسته است، از این معبد به آن معبد نقل مکان می کند. دیوارها چنان فروریخته و مرز هنرها چنان در هم شکسته است که در بسیاری مواقع تلاش برای تعریف یک "رسانه" به عنوان یک "رسانه" کاری است سخت بیهوده. فراتر از این مگر دیگر می توان به سادگی مرز یک اثر هنری و یا مثلا یک کنش اجتماعی یا صنعتی را تبیین کرد؟ با این دیدگاه چه اهمیتی دارد که اثر؛ تئاتر، نمایش، ویدیو تئاتر، ویدیو درام، ویدیوپرفورمنس، ویدیوآرت... و یا حتی مثلا سینما نامیده شود؟ من به سادگی هر یک از این نام های جدید را قبول می کنم اما فارغ از این نامگذاری، پیشتر علاقه دارم تا یکبار دیگر این سوال اساسی را به چالش بکشم که آیا حداقل شرط تحقق یک نمایش کنش می باشد؟ به گمان من نه.
من مایلم تا کمینه شکل گیری یک نمایش را حضور بنامم. حضور در مقابل دیگری (یک مخاطب) به گمان من می تواند شرط لازم تحقق یک نمایش باشد. هنگامی که شما در یک صحنه نمایشی به عنوان بیننده نمایش خود را تعریف می کنید، انتظار حضوری را خواهید داشت. حضور یک انسان دیگر، یک بدن، یک نَفَسِ زنده یا حتی عروسکی که جان گرفته است و من آن را به مثابه یک بدن می نامم. این حضور آدابی دارد، بدن حرمتی دارد که باید آن را شنید. باید سکوت کرد، باید گوش فرا داد باید صداهای نفس کشیدن او را شنید و باید با نفس او هماهنگ شد.
شما به احترام این حضور انسانی گونه ای دیگر رفتار خواهید کرد که مثلا در یک گالری نقاشی. جنس مواجهه شما در سالن نمایش با هنگامی که دارید یک فیلم را به تماشا می نشینید، به دیدن یک نمایشگاه نقاشی یا مجسمه سازی می روید، به یک قطعه موسیقی از رادیو گوش می دهید و... متفاوت خواهد بود.
من می خواهم حتی کمی تندروانه تر نکته دیگری را بازگو و به شما یادآوری کنم آنگاهی که در مقابل یک جنازه ایستاده اید نیز آدابی را رعایت می نمایید. آدابی که به حرمت بدن و روحی که اکنون در کنار ما حاضر نیست بر خود روا می دارید. این حضور به تنهایی چنان مهم است که نمایش را از بسیاری دیگر از هنرها متمایز می کند...
بیاییم بیندیشیم که چه چیزی اثر "هنرمند دوباره زاده می شود" مارینا آبراموویچ را شایسته توجه قرار می دهد؟ چه چیزی این اثر را به عنوان یک اثر پرفورمتیو به ما می باوراند؟ آیا چیزی جز حضور؟ حضور پیکر انسانی در صندلی مقابل شما. حضوری که به آرامی شما را می نگرد و به صدای شما، به سکوتتان و به حضورتان احترام می گذارد. کاری که شما نیز متقابلا با او می نمایید.
نمایش اینگونه زاده می شود.