دیشب هم شکی وجودم رو پر کرده بود که ازش میترسیدم هم دلشورهی از دست دادن هم گیج بودم از انتظار هم درمانده در خیال خیال شمشیرم
دیشب هم میخواستم زندگی ادامه داشته باشه هم خسته بودم از این زندگیِ خشک و بی روح
دیشب هم حق خودم میدونستم زنی رو بخوام که دوستم داره هم بهش حق میدادم که نگران زندگیشه و هم خیال شمشیرش
دیشب کودکی بودم که همیشه بیداره و هم میفهمه هم میترسه پَسِ سکوت
دیشب مردد بودم از رفتن و مستاصل از ماندن
رفتن برای زنده ماندن، ماندن برای زندگی
حال بدی دارم..
فک میکنم همه چی یِ جورایی اشتباهِ
دلم میخواد گریه کنم
نه
نه گوش نکن نه من فقط دارم حرف میزنم
اینا فقط حرفه
،
،