پس از اجرا شنیدم که دوستانی می گفتند: مجموعه مفاهیمی پوچ و آشفته بود در قالب بازی هایی زیبا. من اما گرچه نمایش را خالی از نقص نمی دیدم و از افتی که گاه می توانستم از زبان بازی ها دریابم خرسند نبودم، با این گفته دوستان هیچ همدلی ای نداشتم و حتی آن و امثال آن را حاصل شتاب و ناتوانی نگاه مان در کشف پرسش ها و مسائل بنیادینی می یافتم که جان این اثر می توانست ما را به تامل در آن برانگیزد و حتی مبتلا سازد،مسائل اندیشه خیزی چون هویت و نسبت وثیق آن با زمان و زبان، چیستی واقعیت و از کجایی باور ما به آن و حد و میزان تحمل ما در حفظ کردن و از دست ندادن آن باور، مسئله حقیقت گناه و نقش آن در که بودن و که شدن و که ماندن ما، مسئله نسبت میان بازی های ما و بازیگری های زمانه، مسئله دروغ و حد ما برای کشف مرز میان آن و راستی و...