در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده گروه اجرایی درباره نمایش کشتن کفتر چاهی: جهان خشنِ تارانتینویی درباره «کشتن کفتر چاهی» به کارگردانی رضا حداد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:59:37

جهان خشنِ تارانتینویی
درباره «کشتن کفتر چاهی» به کارگردانی رضا حداد

نویسنده: محمدحسن خدائی/ روزنامه شرق

رضا حداد این بار به سراغ متنی از چرمشیر رفته که سوال بنیادین اش این است: بشر امروز در چه جهانی زیست می کند و جهان مطلوب کدام باید باشد. جهانی گرفتار ملال و زشتی و بیماری. جهانی که بهتر است از لوث امر غیر زیباشناسانه، پاک شده و زیبا شود. متن به صراحت می گوید «زیبایی» همان خیر است؛ همان صلاح و سعادت. گفتار راوی، همان عنصر مردانه نمایش«کشتن کفتر چاهی» بیان بصیرت هایی ست در قبال جهان آلوده این روزها، که چگونه حذف و طرد بیماری/ بیماران، ... دیدن ادامه ›› تحقق آرمانی زیستن مردمان سالم و زیباست. راوی با صدای شاعرانه و مرموز آتیلاپسیانی، مکرر بیان می کند جهان مطلوب، همان جهانی که پروردگار وعده آن را بشارت داده، جهانی ست زیبا و عاری از ناپاکی و زشتی. حال که بیماری، نقصان و زشتی همه جا را آلوده کرده است، باید دست به کار پالودن شد. تیغ برکشید، حتی گلوله شلیک کرد و گاهی هم راه نفس کشیدن برید. «کشتن...» روایت همین پالودن هاست؛ با دخترانی که از سر ملال، ماجراجویی یا حتی کنجکاوی دوران جوانی، دست به جنایت می زنند و به قول راوی، بیماران و دردکِشندگان را راحت می کنند. «کشتن...» میان ساحت اخلاقی کیرکگاردی و ساحت زیباشناسانه نیچه ای، دومی را برمی گزیند. ساحت اخلاقی با عنایت به «دیگری»، نقاط منفی، نقصان ها و بیماری «دیگران» را می پذیرد؛ چراکه این را اخلاقی ترین کنش می داند، اما در ساحت زیباشناسانه نیچه ای که «من» اهمیت کانونی دارد، جهان زیبا برای «من» است که معنا و مفهوم دارد؛ جهانی فارغ از سستی و زشتی، بیماری و به تمامی زیبا و دل انگیز. تو گویی، جنایت، کشتن یا همان راحت کردن، تنها امکان ساختن آن جهان آرمانی ست و به نوعی، مقاومت در قبال ابتذال زمانه و ضدیت با زیست حقیرانه. جهان «کشتن...» جهان خطرناکی ست. آدم ها به ساده ترین بهانه ها، می کشند و کشته می شوند. هر نقصی و هر لاعلاجی، وسوسه ای ا ست برای حذف، قتل و راحت کردن. یک جهان خشنِ تارانتینویی انگار که آن مازاد سرگرمی کننده سینمای تارانتینو را آن چنان ندارد. بیشتر کلنجار رفتن با بطالت و ملال روزگار است، آن هم باخشونت، ماجراجویی، دراگ و الکل. قربانی کردن «دیگری» است، بدون سویه های الهیاتی و بشارت دهنده گی. وقتی در آغاز نمایش، آن اجتماع دختران، زنی بیمار و سرطانی را برای حذف، کشتن و راحت کردن انتخاب می کنند، می توان جهان هولناکی را متصور بود که چگونه توجیه فلسفی یافته است. وقتی تصویر ویدئوی ضبط شده همان زن سرطانی بر صحنه احضار می شود که از رنج خود می گوید که چگونه سرطان، شش ماه بیشتر امکان زیستن را برای او باقی نگذاشته؛ همه ما، ما مخاطبان، با وجدان های معذب، با او همدلی می کنیم و البته می دانیم آن دخترانِ عاشق زیبایی جهان، دست به کار شده و با کشتن او و سپس جدا کردن سر از بدن، بیمار سرطانی را راحت کرده اند. جهانی بس وحشتناک و گرفتار بی معنایی. جهانی که باید از شرش رها شد و دیگران را هم از شرش رها کرد. «کشتن...» در سیر تطورآمیز خشونت ورزی هایش، بهانه های کشتن را ساده تر می کند. به یاد بیاوریم آن صحنه استعمال مواد مخدر و خنده های هیستریک آن دو دختر را، که چگونه به شلیک کردن و کشته شدن یکی شان منجر می شود، یا آن صحنه آتلیه عکاسی که در نهایت به خفه کردن یکی از دخترها می انجامد، فقط به خاطر آنکه یکی از دخترها از پاسخ دادن به اینکه پیشنهاد دهنده عکاسی پورنوگرافیک کیست و چه کسی دارد از آن ور خط حرف می زند، امتناع می کند و از پس این کشتن ها، این حذف ها و این راحت کردن ها، شخصیت ها دست های آلوده و البته وجدان های معذبی خواهند داشت. یک ننگ ابدی که حتی اعتراف کردن و تسلیمِ قانون شدن هم آن را التیام نخواهد بخشید. فقط مرگی زیباشناسانه احتمال بخشایش و زیست قهرمانانه را مهیا می کند. یک مرگ رمانتیک و شاعرانه، که قرار است با مرگ خودخواسته و زیباشناسانه، جهان را به بُهت و حیرت و تامل وا دارد. «کشتن...»، در فقدان زیستن در ساحت اخلاقی، در فروغلتیدن تمام عیار در ساحت زیباشناسانه، فاقد چشم اندازی روشن و رهایی بخش است. در این جهان تیره وتار، کنش های فردی، توانِ غلبه بر زشتی جهان را ندارد. جهانی بی امید، مشغول بازنمایی قتل دیگری و ژست های احمقانه گرفتن، هنگام سلفی گرفتن کنار جنازه و به نمایش درآوردن آن در جهان فیس بوکی/ اینستاگرامی. جناب رضا حداد، با دلبستگی مثال زدنی به تکنولوژی های پیشرفته اجرائی، امکان به صحنه درآوردن ناممکن ها را مهیا می کند، برخلاف رویکرد کمینه گرای گروتفسکی - که دلبسته کاستن از اشیای صحنه است- مشغول افزودن ها و افزودن هاست. این تکنولوژی زدگی تحت نام ها و توجیهاتی چون تئاتر روز دنیا و... آن چنان تمام روایت/ اجرا را از آن خود کرده که حتی به نظر می رسد، بازیگران را هم به تملک خود درآورده است. به نظر می آید، آنها هم قسمتی از همان عمارت عظیم فوق مدرن شده اند و مقهور چرخ دنده ها، نقاله ها و نورپردازی های به ارمغان آورده شده به وسیله صنعت. یادآور موجودی به نام فرانکنشتاین که چگونه تکنولوژی مدرن، او را می سازد و بعدتر گرفتارش می شود. جهان دیستوپیایی «کشتن...» البته تلاشی ست برای روایت اینجا و وضعیت ما، اما در نهایت توان اندکی برای بازنمایی وضعیت ما دارد و در چنبره جهان معنایی خودش گرفتار لکنت و پرگویی توامان است. «کشتن...» امکان چندانی برای رهایی و رستگاری ندارد، برای زیستن اخلاقی در جهان بی اخلاق شده ما. اثری که گرفتار کشتن سادیستی دیگران یا خودکشی مازوخیستی شاعرانه خود است. چرمشیر و حداد، با فراموشی خشونت های ساختاری، تمام خشم خود را معطوف به آدم های بیمار و از کار افتاده و البته مطرود می کنند و اینجاست که باید پرسید، تکلیف متن با ساختارها، نهادها و دولت چیست؟ کسی که سرطان گرفته، آن که گرفتار بیماری وسواس است، همگی پیش تر، توسط ساختار دولت، به نوعی حذف و سرکوب شده اند، چرا «کشتن...» مشغول تغافل همدلانه ست در ندیدن آن خشونت هیولاوش ساختاری؟ مراد فرهادپور، به امکان رهایی جهان بیش از حد مردانه ما توسط هیستری زنانه اشاره داشت. «کشتن کفتر چاهی» حتی این هیستری زنانه را هم در نهایت، کنترل و به مرگ زیباشناسانه تبدیل می کند. آن هم با صدای دلنشین و آشنای جناب پسیانی.
بیتا نجاتی و شهره صاحبی این را دوست دارند
خشنود شدم که زاویه نگاه نگارنده و من یکی بوده.
۲۶ خرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید