این فیلم به مخاطب فرصت میدهد که یک ساعت و نیم به تماشای جریان زندگی در گورستان بنشیند و دریابد که چگونه ایستگاه پایانی قطار زندگی، خود سرشار از زندگیست. اما برای دیدن جریان زندگی در آن باید اندکی درنگ کرد و از بالا و با دوربینی قوی به نظارهء آدمها نشست. همان کاری که عمو اسفندیار میکرد و هر روز از فراز آن تپه با دوربین شاهد روزمرگی و مناسبات آدمها در آنجا بود. به نظرم این فیلم در قاب سیاه مرگ به مدد طنزی خلاقانه زیبایی زندگی را میستاید و نگاهی خیامی به زیستن دارد. زیستنی که فرصتی گذراست و باید هر لحظه آن را غنیمت شمرد و با تمام وجود آن را دریافت. کارگردان در این اثر با مرگ شوخی میکند و به زندگی لبخند میزند و در این کار نیز بسیار موفق بوده است. ضمناً اگر میخواهید نمونه ای دیگر از شوخی با مرگ با هدف ستایش زندگی را ببینید میتوانید کتاب «ته خیار» اثر استاد هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید. مجموعهای از سی داستان کوتاه که در هر یک نویسنده به وجهی از مفهوم مرگ میپردازد و طنزی شیرین دربارهء تلخی مرگ آفریده است. همچنین کتاب «مرگ» اثر «تاد می» و با ترجمه رضا علیزاده که نشر گمان در سال 94 منتشر کرده نیز در این زمینه مفید و خواندنی است.