در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال یزدان منصوریان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:26:36
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این فیلم به سهم خود دعوتی به دوباره دیدن دنیای اطراف ماست. فرصتی برای آشنایی زدایی از همۀ چیزهای به ظاهر عادی و معمولی زندگی که هر روز می بینیم و به سادگی از کنارشان می گذریم. بی آنکه هیچ حسی از شور و شگفتی در ما بر انگیزند. طلوع خورشید دیگر برایمان معجزه ای نیست که قلبمان را سرشار از شادی کند، سقف ایستگاه مترو که زیر خیابان است و سقف زیبای بازار که رو به آسمان است برایمان یکسان شده و دیگر عطر یک فنجان قهوه نمی تواند ما را مدهوش کند. نه تنها داستانهای خیالی دوران کودکی را از یاد برده ای که حتی خود را مجاز به یادآوری آنها نمی دانیم. ما با هجوم آنچه واقعیت مطلق زندگی اینجا و اکنون خود می دانیم در سکوت همراه شده‌ایم و با هر آنچه از جنس رویا، خیال، شور و شگفتی است بیگانه‌ایم. اما چرخش دوربین و نماهایی که از گوشه و کنار شهر نشان می‌دهد حکایت از آن دارد که اگر در این شلوغی و ازدحام لحظه‌ای توقف و درنگ کنیم چه بسیارند شگفتی‌هایی که همچنان ارزش دیدن، اندیشیدن و لذت بردن دارند.
علاوه بر این، فیلم «سوفی و دیوانه» یادآور سهم روایت و قصه در معنابخشی به زندگی و درمان دردهای ماست. ما همیشه به گفتن و شنیدن داستان نیاز داریم تا بتوانیم به رنج ملال در روزمرگی غلبه کنیم و شور و شوقی تازه برای زیستن بیابیم. تخیل و رویاپردازی در دنیای قصه‌ها پنجره‌ای است که به دنیای بیرون از زندان زندگی روزمره گشوده شده و روزنه‌ای در سقف کوتاه آن ایجاد می کند تا از طریق آن بتوانیم در انتظار تولد ماه شب چهارده بنشینیم و در میان همه مصیبتها، دوباره با دیدن این معجزۀ هستی حسی عمیق از نیکبختی و شادی ناب کودکانه را تجربه کنیم.
نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» اثری خلاقانه، پر جنب و جوش و جذاب بود. همهء بازیگران توانستند نقش‌های دشوار خود را به زیبایی و هنرمندانه اجرا کنند. هماهنگی این همه جزئیات روی صحنه بیانگر توانایی کارگردان و مهارت ستودنی بازیگران و سایر عوامل اجرایی بود. از حیث محتوایی نیز این نمایش سرشار از نشانه‌ها و نمادهایی آشکار از آشوب و آشفتگی زندگی انسان معاصر است. انسان درمانده‌ای که خود را در میان بازی اندوهباری آکنده از ریاکاری، آزمندی و پوچی گرفتار می‌بیند. حقیقت هم نخستین قربانی در کشمکش‌هاست و همیشه زیر انبوهی از تزویر و زیاده‌خواهی مدفون می‌ماند. سرانجام یک عاشقِ مست و خسته - که از قضا کسی او را جدی نمی‌گیرد - در اقدامی جنون آمیز به این ماجرای پرآشوب و در عین حال فرسایشی خاتمه می‌دهد.
درخشش «فروشنده» در فستیوال کن و اکران موفقش در ایران، با موجی از واکنش‌های متفاوت در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی همراه بود. برخی خلاقیت کارگردان و شجاعتش را در طرح مسائل اجتماعی ستودند و برخی بر او خرده گرفتند که برای خوشایند جشنواره‌های خارجی فیلم می‌سازد. فارغ از این ستایش‌ها و نکوهش‌ها، به نظرم این فیلم دستاورد ارزشمندی برای سینمای ماست. زیرا بار دیگر فرهادی موفق شد جنب و جوشی تازه در سینما به پا کند. بسیاری از مردم مشتاقانه به سالن‌های سینما آمدند، به تماشای فیلم نشستند و درباره‌اش گفتگو کردند.
به نظرم هنر زمانی که بتواند زمینه‌ساز گفتگو باشد، موفق است و فرهادی در این زمینه کارنامه‌ای درخشان دارد. زیرا می‌تواند به کمک شگردهایی خلاقانه ذهن مخاطب را با روایت فیلم درگیر کند و او را به تفکر و تأمل دعوت کند. در «فروشنده» - مثل «دربارهء الی» و «جدایی» - شخصیت‌های داستان در موقعیتی دشوار به دام افتاده‌اند و ناگزیرند تصمیم‌های سختی بگیرند. آنان ناخواسته و ناگهانی میان اصولشان از یک سو و واقعیت تلخی که جامعه به آنان تحمیل می‌کند گرفتار شده‌اند. واقعیت چنان هولناک، سهمگین و ناگهانی بر سرشان آوار شده که فرصتی برای مواجههء منطقی با آن نمی‌یابند. آنان در گردابی خروشان گرفتار شده‌اند و راهی به رهایی می‌جویند. آغاز فیلم به خوبی بیانگر این هجوم است. ساختمانی که در حال فروپاشی است و آن بیل مکانیکی که بی‌وقفه در حال خالی کردن پایه‌های ساختمان است، نمادهایی از چهرهء سخت و خشن واقعیتند و کشمکش‌ها از همانجا شروع می‌شود. زمانی که این کشمکش به نهایت می‌رسد و شخصیت‌ها هر یک به نحوی دچار استیصال و درماندگی می‌شوند، مخاطب از خود می‌پرسد اگر من در چنین موقعیتی بودم چه می‌کردم؟ آیا به قانون پناه می‌بردم یا خود مجری قانون می‌شدم؟ اصلاً واکنش درست در چنین شرایطی چیست؟ تکلیف عدالت، شرافت، انسانیت و همهء ارزش‌های انسانی دیگر چه می‌شود؟ به راستی در زیر پوست این شهر خاموش و خسته چه می‌گذرد؟ دیگر به چه کسی می‌توان اعتماد کرد؟ پشت این نقاب‌ها چه کسانی پنهان شده‌اند؟ مبادا من هم در پشت یکی از همین نقاب‌ها «به مرور» از خود بیگانه شده‌ام و خودم خبر ندارم؟ با این از خود بیگانگی ویرانگر چه باید کرد؟ و پرسش‌هایی از این دست که هیچ یک پاسخ ساده‌ای ندارند. اما هویت فردی و جمعی ما در گرو چگونگی پاسخگویی ... دیدن ادامه ›› به همین پرسش‌هاست. به نظرم فرهادی نیز همین را میخواهد. او به سبک خاص و خلاقانه خویش ما را به درنگ و تأمل در مسائل اجتماعی فرا می‌خواند. آثار فرهادی هر یک فراخوانی برای تمرین تفکر تأملی هستند و این سرمایه گرانقدری برای سینمای ماست. امید آنکه این سرمایه سازنده باشد و پایدار بماند. ایدون باد!
جناب آقای منصوریان

سپاس از تحلیل زیبای شما، فرهادی به گونه ای تامل برانگیز در نوشتن فیلم نامه به کمال و پختگی رسیده، از نماد ها و المانها برای فهماندن مخاطب مدد میگیرد. حوزه مسائل اجتماعی را به نحوی گسترده تر مطرح میکند و تیر اش را به تمامی قشر آدمها نشانه میگیرد. در زیر پوست این شهر ، مردمانی با نقاب های زیبا زندگی میکنند که هر یک در بستر مشکلات اجتماعی شان به مرحله "گاو" شدن میرسند.
درد جامعه از جایی شروع میشود که حتی نسل روشن این روزگار نیز در سیلاب تفکرات سنتی و غلط جامعه غوطه وراست .......
۲۹ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این فیلم بخشی از تاریخ شفاهی صنعت نشر در کشور ماست، که با روایت زندگی پر فراز و نشیب و کارنامه پربار موسس انتشارات امیرکبیر، اطلاعات جامع و مستندی در این زمینه ارائه می‌کند. از حیث تاریخی سندی معتبر است که در آینده برای محققان حوزه نشر مفید خواهد بود و برای مخاطب امروز نیز بسیار الهام بخش و آموزنده است. این اثر نشان می‌دهد که چگونه ارادهء انسان می تواند بر موانع و مشکلات غلبه کند و راههای ناهموار و دشوار را بپیماید. بی‌تردید زنده یاد عبدالرحیم جعفری در طول چند دهه فعالیت موثر و مستمر، سهم بزرگی در توسعه صنعت نشر و ترویج مطالعه در این سرزمین دارد و تاریخ تلاش صادقانه و ثمربخش او را خواهد ستود. هر چند زمانه ای که در آن زیست ناسپاس و نامهربان بود و قدرش را نشناخت، اما او لحظه ای در درستی مسیری که پیمود تردید نکرد و هرگز دست از تلاش برنداشت. زندگی پربار او برای همه ما می‌تواند الگویی از اصالت اندیشه، استواری قدم و ارادهء آهنین باشد. روحش شاد و یادش گرامی باد.
امین مهدوی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تماشای «رویای یک شب نیمه تابستان» در یک عصر گرم «کاملاً تابستانی» تجربه دلپذیری بود. بازیگران این نمایش برای خلق یک اثر خلاقانه و پرشور بسیار تلاش کردند و به نظرم در این کار دشوار نیز موفق بودند و خوش درخشیدند. برای همه متولیان این نمایش ارزشمند آرزوی موفقیت و پیروزی دارم. برقرار و بهروز باشند.
این فیلم به مخاطب فرصت می‌دهد که یک ساعت و نیم به تماشای جریان زندگی در گورستان بنشیند و دریابد که چگونه ایستگاه پایانی قطار زندگی، خود سرشار از زندگیست. اما برای دیدن جریان زندگی در آن باید اندکی درنگ کرد و از بالا و با دوربینی قوی به نظارهء آدمها نشست. همان کاری که عمو اسفندیار می‌کرد و هر روز از فراز آن تپه با دوربین شاهد روزمرگی و مناسبات آدمها در آنجا بود. به نظرم این فیلم در قاب سیاه مرگ به مدد طنزی خلاقانه زیبایی زندگی را می‌ستاید و نگاهی خیامی به زیستن دارد. زیستنی که فرصتی گذراست و باید هر لحظه آن را غنیمت شمرد و با تمام وجود آن را دریافت. کارگردان در این اثر با مرگ شوخی می‌کند و به زندگی لبخند می‌زند و در این کار نیز بسیار موفق بوده است. ضمناً اگر می‌خواهید نمونه ای دیگر از شوخی با مرگ با هدف ستایش زندگی را ببینید می‌توانید کتاب «ته خیار» اثر استاد هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید. مجموعه‌ای از سی داستان کوتاه که در هر یک نویسنده به وجهی از مفهوم مرگ می‌پردازد و طنزی شیرین دربارهء تلخی مرگ آفریده است. همچنین کتاب «مرگ» اثر «تاد می» و با ترجمه رضا علیزاده که نشر گمان در سال 94 منتشر کرده نیز در این زمینه مفید و خواندنی است.
کیان، ناهید حدادی، عباس الهی و صادق این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای من که چهار سال پیش اقتباس سینمایی این متن را دیده بودم، نمایش دیروز ارزشی مضاعف داشت. زیرا با گذشت این مدت بسیاری از جزئیاتش را از یاد برده بودم و فقط کلیتی از مضمون اصلی در ذهنم مانده بود و خوشبختانه نکته‌های جذاب این اثر دوباره برایم زنده شد. به نظرم «خدای کشتار» نمایشی برای تمرین «خودکاوی» از طریق گفتگوست. بویژه گفتگوهای صریح در موقعیت‌های خطیر که فرصت پنهان کاری برای آدمها باقی نمی‌گذارد. یاسمینا رضا در این متن به خوبی نشان می‌دهد که معمولاً چگونه رفتارهای متمدنانه گاه اصالت چندانی ندارند و بیشتر پوششی برای خودخواهی و منفعت‌طلبی ما هستند. حتی اگر خودمان از این واقعیت بی‌خبر باشیم. فقط کافیست فرصتی برای تحلیل و تفسیر این رفتارها پیدا شود تا سرشت نهان آنها آشکار گردد. این تحلیل نیز بیش از هر چیز در مسیر گفتگو میسر است. اساساً گفتگو ابزاری برای شناخت خویش است. زیرا آدمی در خلال گفتگو می‌تواند در آیینه «دیگری» خویشتن را ببیند. لایه‌های پنهان در زیر نقابها را بکاود و به تصویر دقیقتری از خود برسد. ما زمانی می‌توانیم به دنیای درون خویش راه یابیم که گزاره‌هایی را که درست فرض می‌کنیم در معرض پرسش و داوری دیگران قرار دهیم و از منظری تازه به آنها بنگریم. در خلال این پرسشگری و قضاوت به تدریج معانی پنهان در لایه‌های زیرین – جایی آن سوی زبان و رفتار متمدنانه - هویدا می‌شود و به تدریج آدمی برای مواجه با خود به بینشی نو دست می‌یابد. هر یک از ما در این گفتگوهای صریح با زاویه‌های ناپیدا در وجود خویش روبرو هستیم و تازه در می‌یابیم تا چه میزان با ذهن و ضمیرمان بیگانه ایم. گویی مدتها خواسته یا ناخواسته خود را فریب داده‌ایم و حالا فرصتی پیش آمده که از دام این فریب رها شویم.
در این نمایش آلن به اقتضای شغلش که وکالت است، به تک تک کلمه‌ها و جمله‌ها حساس است و مرتب پرسشهایی وجودی و هستی‌شناختی دربارهء تعریف مفاهیم و واژگانی که سایر شخصیت‌ها سهل انگارانه در گفتارشان به کار می برند مطرح می‌کند. این پرسشها نقطهء آغاز مناسبی برای حرکت در مسیر آشکارسازی سرشت این مفاهیم است.
به نظرم آنچه این متن و آثار برگرفته از آن را جذاب می‌کند فرایندی است که طی آن شخصیت‌های داستان به کشف و شهودی تازه از خود و دنیای پیرامونشان ... دیدن ادامه ›› می‌رسند. در نتیجه در پایان نمایش، بازیگران و مخاطبان دیگر همان آدمهای آغاز نمایش نیستند و این نشان از اثربخشی هنری دارد که در نمایش خدای کشتار متجلی شده است.
مهرناز و میترا الفت این را خواندند
کیان این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«یافت آباد» نمایشی پر تب و تاب و واقعگراست که مضمونی اجتماعی و کاملاً معاصر دارد. بازنمایی دقیقی از ناتوانی بسیاری از ما در سامان بخشیدن به زندگی فردی، مناسبات اجتماعی و نوع مواجهه‌ای که با فناوری‌های ارتباطی داریم. تصویری از زندگی آشفته و پریشانی که در نهایت به استیصال و درماندگی منجر می‌شود. روابط اجتماعی شکننده و ناپایداری که در سایه‌ای از پنهان کاری و دروغگویی شکل گرفته، بر وخامت اوضاع می‌افزاید و ابتذال و تباهی چنین فضای نابسامانی را بیشتر هویدا می‌کند.
نمایش یافت آباد حکایت آدمهایی است که - به هر دلیل – نتوانسته یا نخواسته‌اند بنیاد زندگی خود را بر عقل سلیم و خردورزی استوار سازند و سرنوشت خویش را به جریان پرتلاطم رخدادها سپرده‌اند. آنان بدون اندکی دوراندیشی تصمیم‌های نابخردانه و شتابزده می‌گیرند و چون به سرعت با پیامدهای ناگوار این تصمیم‌ها مواجه می‌شوند به پنهان‌کاری و دروغ پناه می‌برند. اما این چرخهء نحس هر لحظه شرایط را برایشان هولناکتر می‌کند.
تعلیقی طولانی و سنگین در روایت بر هیجان نمایش می‌افزاید، اما پایان کاملاً باز می‌تواند مخاطب را تا حدودی ناامید کند. البته پایان باز برای چنین اثری اجتناب ‌ناپذیر است، زیرا نتیجهء این ماجرا هر چه باشد، نقطهء پایانی بر مصائب آدم‌های این داستان نخواهد بود. این تیره روزی ادامه دارد و در هر صورت اگر آنان از تشویشی هولناک موقتاً رها ‌شوند، بی درنگ در دام هول و هراسی دیگر خواهند افتاد. زیرا نتیجه طبیعی چنین رویکردی همین خواهد بود. گویی آنها گرفتار بازی بی‌پایان و نا‌فرجامی شده‌اند که هیچ برنده‌ای ندارد و در نهایت، همه در این بازی بازنده‌اند.
برجسته شدن سهم فناوری‌های ارتباطی – نظیر تلگرام – بر شدت بخشیدن به ابتذال و تیرگی زندگی شخصیت‌های داستان نیز کاملاً واقعی و درست است. به دلیل ... دیدن ادامه ›› آنکه بسیاری از ما نمی‌توانیم نوع مواجههء خود را با فناوری‌های نوین به درستی تعریف کنیم، ورود هر ابزار تازه در این عرصه بیش از آنکه گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشاید، خود به گره کوری تبدیل می‌شود که بر پریشانی حال و روزمان خواهد افزود. متاسفانه ما معمولاً به بدترین شکل ممکن از این ابزارها استفاده می‌کنیم و از پیامدهای این سوء استفاده رنج می‌بریم.
در مجموع، نمایش یافت آباد به دلیل مضمون اجتماعی و نگاه واقع بینانه‌ای که به جریان زندگی معاصر دارد، اثر ارزشمندی است. من در جایگاه یک مخاطب معمولی و غیرحرفه‌ای تئاتر از تماشای این نمایش بهره بردم، از همهء متولیان آن سپاسگزارم و برایشان آرزوی بهروزی روزافزون دارم. برقرار و پیروز باشند.
ابرشیر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این فیلم روایتی دیدنی و شنیدنی از چهل سال تلاش هنرمندی کوشا و شکیباست که به رغم تمام محدودیت‌های زمانه، مسئولیت انسانی و اجتماعی خود را از یاد نبرده و در حوزه‌ای که تخصص داشته بی وقفه کوشیده است. او با تحولات تاریخی و اجتماعی این سرزمین همراه بوده و همانطور که در بخشی از این مستند به روشنی می گوید، در زمان ساخت یک اثر به تماشاگرانی می اندیشد که قرار است یک ساعت و نیم در تاریکی بنشینند و از دریچه دوربین او به بخشی از جهان و ماجراهایش بنگرند. به همین دلیل خود را در برابر وقت آنان مسئول و متعهد می داند و نمی خواهد وقتشان را تلف کند. بلکه در تلاش است برای مخاطب سخنی تازه، نگاهی نو و دریچه ای رو به افقی جدید به ارمغان آورد. مرور آثارش نیز علاوه بر این اینکه ردپای این تعهد را با خود دارد، به خوبی نشان می دهد که او خودش را به فرمها و قالب‌های متداول محدود نمی‌کند و بیشتر به مضمون و محتوا می اندیشد. به نظرم آقای مهرجویی هنرمندی اصیل و اثرگذار است که در همه این سالها کوشیده در بازنمایی مسائل و مشکلات جامعه از ذوق و مهارتهای هنری خویش به بهترین شکل بهره گیرد. ضمناً مرور این کارنامه به نوعی مرور خاطرات ما با آثاری ماندگار هم بود: هامون، درخت گلابی، اجاره نشین ها، لیلا، بانو، سنتوری و غیره.
فائقه معتمدی و وحید مقدم این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من امروز همراه با همسرم و پسرم این نمایش را دیدم و از تماشای آن لذت بردم. فارغ از کیفیت این کار و کاستی‌های فنی احتمالی آن - که پرداختن به آنها خارج از تخصص من است - به نظرم همین که جمعی وقت و انرژی خود را صرف تمرین و اجرای یک نمایش می کنند، باید به آنان تبریک گفت و دستشان را به گرمی فشرد. به همین دلیل، تلاش آنان ستودنی و قابل تحسین است و برایشان آرزوی موفقیت و بهروزی روزافزون دارم. ضمن آنکه آنان با انتخاب این اثر کمدی سعی کردند ساعاتی شاد و دلپذیر برای تماشگران فراهم آورند و این نیت خیرخواهانه نیز ارزش کارشان را مضاعف می‌سازد. هر چند ممکن است برخی از نکته‌های طنز چنین اثری از چشم تماشگری مثل من که با پیشینه موضوع و وجوه تاریخی و اجتماعی متن اصلی آشنایی ندارد، پنهان بماند و به اندازهء یک طنز بومی به آن نخندم؛ اما این موضوع از ارزش کار متولیان و بازیگران این نمایش نمی‌کاهد. همین که تمام تلاش خود را به کار گرفته اند، کارشان ارزشمند است و برای من که مخاطب این نمایش هستم کفایت می‌کند و از آنان سپاسگزارم.
بامداد و فاضله علیشاه این را خواندند
ژینا بابان و Z.2azk این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من در این فیلم چهار مضمون دیدم: «شکنندگی زندگی»، «فقدان»، «تصمیم‌های دشوار» و «جریان بی‌وقفهء زیستن». در این میان «شکنندگی زندگی» نقشی محوری داشت و سهمی اساسی را در روایت به خود اختصاص می‌داد. از حیث نشانه ‌شناختی نیز به خوبی به آن پرداخته شده بود. مثلاً در ابتدای فیلم یکی از دو برادر که مشغول چیدن اجناس تازه در محل کارش - بلورفروشی - است، با دقت ظرفهای ظریف چینی و بلور را از جعبه خارج می‌کند. غافل از اینکه تا چند دقیقهء دیگر نه تنها شیشهء عمر خودش می‌شکند، بلکه جام زندگی تمام عزیزانش نیز چنان ترک می‌خورد که دیگر امکان ترمیم نخواهد داشت. سایر نشانه‌ها نیز بر همین شکنندگی و آسیب‌پذیری دلالت دارند. مغازهء بلور فروشی که از پدر به ارث رسیده و دیگر نمی‌توان آن را اداره کرد، پنجرهء شکسته‌ای که یکی از دو برادر می‌خواهد با نایلونی بپوشاند و کف اتاقی که پوشیده از خرده شیشه است و بیم آن می‌رود که پای دخترش را بخراشد، و چند بخش دیگر از بسته‌بندی و جابجایی ظروف چینی همه را می‌توان نشانه‌هایی از همین شکنندگی دانست. سقف خانه که در اثر پوسیدگی لوله‌های شوفاژ ترک خورده و در آستانهء فرو ریختن است را نیز می‌توان در همین دسته قرار داد. ضمن آنکه مناسبات اجتماعی و روابط خانوادگی آدمهای این قصه نیز به ناگهان فرو می‌ریزد. پیوند زدن این همه رابطهء شکسته برای هیچ کدام از آنان آسان نیست. شرایط هولناک و سرگیجه آوری است. همه به یک اندازه در بروز این رخداد بی تقصیرند و همه به نحوی مقصرند. اما عمق فاجعه بیش از آن است که یافتن مقصر و گله و شکایت بخواهد مرهمی بر این زخم بزرگ باشد. هیچکس نمی‌خواسته این فاجعه رخ دهد و حالا همه باید به سهم خود برای مواجهه با کاری بکنند. اما کاری از کسی ساخته نیست و ظرف بلوری که شکسته و به هزار تکه شده را نمی‌توان ترمیم کرد.
مفهوم «فقدان» دومین مضمون داستان است. در اثر پیامد هولناک و تلخ دعوای ناخواستهء دو برادر، همه اعضاء خانواده به نوعی با شکلی از فقدان مواجه‌اند. مادری که یک پسرش را از دست داده و پسر دیگرش نیز سرنوشتی بهتر از او نخواهد داشت؛ دو زنی که هر یک به نحوی در سوگ شوهر نشسته‌اند. پسری که دیگر پدرش را نخواهد دید و نمی‌خواهد عمویش را ببیند. دختری که از پدرش می‌ترسد، عمویش مرده و پسرعمویش دیگر با او مهربان نیست. پسر عمومی مهربان دیروز عشق و محبتش را ... دیدن ادامه ›› از او دریغ می‌کند و هر دو از آنچه سرنوشت سر راهشان قرار داده اندوهگین و غمگینند.
ضمن آنکه این فقدان فقط به از دست دادن عضوی از اعضاء خانواده محدود نمی‌شود و هر یک از شخصیت‌های داستان بخشی از مناسبات اجتماعی و آینده خود را نیز باخته‌اند. آنان تاوان خطایی را می‌دهند که نقش مستقیمی در بروزش نداشته‌اند و این وضعیت برایشان با اندوه و خشم همراه است. اما زندگی همچنان ادامه دارد و هر یک ناگزیند تصمیم سختی بگیرند. تصمیمی که به هیچ وجه آسان نیست و انتخاب هر گزینهء پیش رو زخمی را که بر قلبشان نشسته است عمیقتر خواهد کرد.
فیلم با پایانی باز به آخر می رسد و به نظرم جز این نمی‌توانست باشد. زیرا برای رخدادی چنین سهمگین نمی‌توان پایانی قطعی تصور کرد. نمی‌توان به سادگی نقطهء پایانی بر داستان گذاشت. این داستان کجا تمام می‌شود؟ کجا می‌تواند تمام شود؟ این قصه را چگونه باید تمام کرد؟ بله، ناگزیر روزی این پرونده در دادگاه مختومه خواهد شد، اما در ذهن و ضمیر اهالی آن خانه همیشه باز خواهد ماند. زخمی که بر قلبهای جمعی نشسته است و نمی‌توان برایش درمانی یافت. به تعبیر محمود دولت آبادی در رمان جای خالی سلوچ: «زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه می‏توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می ‏توانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می‌اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.»
اما زندگی ادامه دارد. به قول اخوان ثالث: مرگ می‌گوید، هوم چه بیهوده! و زندگی می‌گوید اما باید زیست، باید زیست! حال و روزهای آدمهای این قصه هم همین است. آنان پس از پایانی تلخ، ناگزیرند هر یک در جستجوی راهی برای آغازی دوباره باشند. لوله‌های پوسیدهء خانهء فرسوده را باید تعمیر کرد، قفس نیمه ساز پرنده‌ها را باید ساخت. باید برایشان غذا خرید. باید مغازه را دوباره باز کرد. باید مغازه را فروخت و طلب طلبکاران را پرداخت. باید دوباره به مدرسه و زمین بازی بازگشت. زیرا زندگی با ما یا بدون ما ادامه دارد. ما نیز ناگزیر از زیستن هستیم. شاید به همین دلیل پایان این فیلم باز بود و این پایان باز با درهای باز خانه به نمایش در آمد. در انتهای فیلم همه درهای خانه باز است و درهای کامیونتی که برای جابجایی اسباب خانه آمده و بلاتکلیف در کوچه ایستاده نیز باز مانده است. دوربین کارش در آن خانه تمام شده و وقت آن رسیده که ساکنان سوگوار آنجا را با اندوهشان تنها بگذارد و برود. پس از روی در باز حیاط عبور می‌کند، از کنار دیواری سرد و سیمانی می‌گذرد و به در بستهء خانهء همسایه و در نهایت به ابتدای کوچهء چهل و یکم می‌رسد. دوربین می‌خواهد به ما بگوید که درِ هر یک از خانه‌های این شهر یا هر شهر دیگر را که باز کنی قصه‌های برای شنیدن خواهی یافت. قصه‌های تلخ و شیرین، قصهء مرگ و زندگی، قصهء عشق و نفرت و قصه «سبکی تحمل ناپذیر بودن» در این جهان فانی. باز هم به تعبیر اخوان ثالث: هر حکایت دارد آغازی و انجامی، جز حدیث رنج انسان،غربت انسان؛ آه! گویی هرگز این غمگین حکایت را هر چها باشد، نهایت نیست.
امیر مسعود این را خواند
ارغوان، نیما نیک و setayesh این را دوست دارند
امیدوارم خود فیلم هم به اندازه ی این تحلیل زیبا باشه
۱۶ بهمن ۱۳۹۴
نوشته زیبایی است.
۱۷ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای سرزمین! کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران! جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو! (برگرفته از کتاب «نون نوشتن» اثر استاد محمود دولت آبادی)
سپهر امیدوار، افسانه س و محمد فروزنده این را خواندند
لیلا و بهزاد م.ا این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هفتهء گذشته این نمایش را دیدم و مطلب کوتاهی هم دربارهء آن نوشتم. اکنون که آن نوشته را میخوانم به نظرم لازم بود این مقدمه هم در ابتدا اضافه می کردم: جوجه تیغی روایت جوانی شهرستانی است که با دنیایی امید و آرزو راهی تهران می‌شود. می‌خواهد بازیگر شود. باور دارد که بازیگر به دنیا آمده است و روزی ستاره‌ای خواهد شد که در آسمان هنر می‌درخشد. اما بازی سخت و دشوار در صحنهء زندگی واقعی به او مجالی برای بازی در هیچ صحنهء دیگری نمی‌دهد. او تا پایان داستان فقط بازیگر زندگی واقعی خود باقی می‌ماند. رویایی بزرگ در سر دارد و به شهری بزرگ هم آمده است. اما سهم او از بزرگی این شهر فقط کوچکی ذهن آدمهایی است که عشق را به رسمیت نمی‌شناسد. تخیل را تحقیر می‌کنند و توانایی تصور دنیایی را بیرون از روزمرگی ملال‌آور خود ندارند. او سالها می‌کوشد که جایی برای عرضهء هنر خویش بیابد، اما جبر زمانه مجالی به او نمی‌دهد. در نمایش جوجه تیغی سرانجام صحنه نمایش برای او خالی می‌شود. همه می‌نشیند تا حرف او را پس از سالها بشنوند. اکنون یک ساعت فرصت یافته تا با ما سخن بگوید. حرف برای گفتن زیاد دارد. از فقر، از تحقیر شدن، از شنیده نشدن، از دیده نشدن سخن می‌گوید. او تمام این سالها خواسته که دیده شود، اما هیچکس او را ندیده است. هیچکس حرفش را باور نکرده است. هیچکس عشق و رویایش را به رسمیت نشناخته است. تنها هنر دیگران این بوده که واقعیت سرد و خشن زندگی را به رخش بکشند و او را از این عشق نافرجام بر حذر دارند. او داوطلب بازی در زمینی شده که بسیار کوچک است. آنقدر کوچک که برای بازیکنان قدیمی و اصلی خود هم جای کافی ندارد. جوجه تیغی روایت جامعه‌ای است که به آدمها فرصتی نمی‌دهد که خودشان را کشف کنند و در مسیر رشد و تکامل به خودشکوفایی برسند. جوجه تیغی روایت تلخ و دردناکی است که قلب آدم را می خراشد.
زمانی که واقعیتهای هولناک زندگی با تمام سنگینی، سختی و سردی‌اش بر سرمان خراب می‌شود، یک امید و آرزوی دست‌نیافتنی می‌تواند به داد آدم برسد. گویی در شبی سیاه و سرد، شمعی با شعله‌ای لرزان نوید نور و گرما به همراه می‌آورد. شور و شوقی در قلب آدم می آفریند و به روزها و لحظه‌های پرشتاب عمر معنایی تازه می‌بخشد. چه باک اگر دیگران آن عشق را نفهمند و به رسمیت نشناسند. آنچه اهمیت دارد لحظه‌های پر تب و تابی است که قلب تندتر می‌تپد و برقی از شادی در چشم می‌درخشد. در نتیجه، آنهایی که عشقی در دل و شوری در سر دارند با تمام وجود زندگی می‌کنند. دچار ملال و روزمرگی نمی‌شوند. قهرمان زندگی خودشان هستند و تاوانش را هم می‌پردازند. حتی اگر به هدف نرسند، همین شادمانه رفتن در مسیر، تجربه‌ای ناب برایشان به ارمغان می‌آورد. شادی و اندوهشان اصیل و ناب است. هر چه در توان دارند به کار می‌گیرند و این تلاش بی‌وقفه به زندگی آنان معنا می‌بخشد. راهشان پرخار و ناهموار است، اما بودن خود را در رفتن در همین راه می‌دانند و سر بازگشت ندارند.

به نظرم نمایش «جوجه تیغی» از یک سو روایتی خلاقانه از تجربهء زیستهء آنهایی است که به کمک رویایی که دارند شورمندانه زندگی می‌کنند. اما شرایط روزگار به گونه‌ای برایشان رقم می‌خورد که به هدف نمی‌رسند. دیده نمی‌شوند. هیچکس حرفشان و عشقشان را باور نمی‌کند. در انبوه جمعیت گم می‌شوند و فرصتی برای شنیده شدن و خودشکوفایی نمی‌یابند. چون از بد حادثه مثلث نبوغ، پشتکار و شانس برایشان جور نشده است. در نهایت هم نمی‌دانند دقیقاً جای کدام ضلع این مثلث خالی بود. اما لحظه‌ای از دویدن باز نمی‌ایستند. ... دیدن ادامه ››

از سوی دیگر، این نمایش فریاد اعتراضی است به بی‌عدالتی در رقابت‌های هنری که گاه کمترین فرصت را برای آزمون توانمندی‌های آدم‌ها فراهم نمی‌کند. نمی‌توان از اهالی هنر هم گله‌مند بود. میزان عرضه و تقاضا در این عرصه چندان متعادل و متوازن نیست. آنقدر فضا و امکانات محدود است که بسیاری از شیفتگان هنر فرصتی برای آزمون توان خود نخواهند یافت. مجالی نمی‌یابند که ببینند آیا این شیفتگی یک توهم است یا نشانه‌ای از استعدادی که باید شکوفا شود. بعد خودشان تصمیم بگیرند که در این راه بمانند یا بروند. اما چون هرگز شانس این خودآزمایی را ندارند دچار سرخوردگی می‌شوند، که بسیار غم‌انگیز است. اگر فضا به گونه‌ای دیگر بود، اگر این زمین بازی کمی بزرگتر بود؛ آنگاه شاید داوطلبان بیشتری امکان محک زدن خودشان را پیدا می‌کردند. ایکاش شرایط به شکلی بود که شایستگی‌های افراد سرنوشت ماندن یا رفتنشان را در اقلیم هنر تعیین می‌کرد، نه فاکتورها و مولفه‌های دیگر.

در مجموع، به نظرم «جوجه تیغی» نمایشی خلاقانه و هنرمندانه بود و خیلی حرف برای گفتن داشت. برای آقای بهرام افشاری و همکارانش آرزوی موفقیت و بهروزی روزافزون دارم. امید آنکه برقرار و پیروز باشند.
مجتبی مهدی زاده و حمیده صمدی این را خواندند
لیلا این را دوست دارد
به آقای بهرام افشاری بابت خلاقیت و تواناییشان در اجرا تبریک می گویم. من چند کار عالی از ایشان دیدم از جمله نقش دایی در نمایش پاییز که فوق العاده اجرا کرده بودند و همینطور مرگ فروشنده که کار خوبی از یک گروه خوب بود. ولی تصور می کنم ایشان آنقدر توانا هستند که اگر یک نقش فرعی در تئاتری داشته باشند و تماشاگر هم حرفه ای نباشد باز هم خوش می درخشند و به یاد می مانند! از نمایش بسیار لذت بردیم و برایشان آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.
۲۹ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لذت دوباره دیدن نمایش باشکوه سقراط پس از دو سال، زمانی افزون می شود که تماشاگر صدمین اجرای آن باشی و در پایان نیز کارگردان به مناسبت بیست و پنجم اردیبهشت، این اجرا را به حکیم ابوالقاسم فردوسی - که پرچمدار فرهنگ، زبان و هویت ملی ماست - تقدیم کند. صدمین اجرای نمایش سقراط در تهران، دستاورد گرانقدری برای تئاتر ایران است و جای تبریک و شادباش فراوان دارد. برای همهء متولیان این رخداد فرهنگی ارزشمند، آرزوی بهروزی روزافزون دارم. برقرار و پایدار باشند.
در این نمایش تماشاگر می‌تواند در کنار طنزی ملایم و خلاقانه شاهد واکاوی فلسفی و عمیقی از مفهوم «تنهایی» باشد و فرصتی برای ارزیابی آن بیابد. تنهایی از آن دسته مفاهیم تضادمند (پارادوکسیکال) است که هم برایمان آشناست و هم خیلی آن را نمی شناسیم. به تنهایی نزدیکیم و از آن دوریم. با تنهایی مانوسیم و از آن می ترسیم. گاه از آن می گریزیم و گاه در جستجوی آنیم. اما چون بیشتر سعی می کنیم از آن بگریزیم، کمتر به ماهیتش فکر می‌کنیم. در نتیجه برایمان خیلی آشکار نیست که اساساً تنهایی چیست؟ آدم تنها کیست؟ آیا تنهایی یک فرصت است یا یک معضل؟ چه تفاوتی بین «تنهایی خودخواسته» با «تنهایی تحمیلی» است؟ چه تفاوتی بین «تنهایی» و «جدایی» وجود دارد؟ آدم چگونه با خود تنها می‌شود و چگونه در جمع تنها می‌ماند؟ جنس تنهایی با خود چه تفاوتی با جنس تنهایی در جمع دارد؟ و بسیاری پرسشهای دیگر. نمایش رابینسون کروزوئه فرصتی است که به «تماشای تنهایی» بنشینیم و آن را کمی بهتر بشناسیم. با سپاس فراوان از متولیان این نمایش بسیار خلاقانه و جذاب و آرزوی موفقیت و بهروزی برای آنان.
سپاس از درج نظرتون آقای منصوریان و سپاس بابت تماشای تنهایی!
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زمانی که پدر با سلاح «انکار واقعیت» پسر بزرگتر را – که دیگر پسر خوبی نبود – از جمع خانواده حذف کرد، هرگز گمان نمی کرد به زودی همین سلاح علیه خودش به کار خواهد رفت. آن هم توسط کسانی که بیشترین تبعیت را از او داشتند، و بیشترین اشتیاق را برای ندیدن واقعیت - و البته بالاترین شوق را برای تایید توهم - نشان می‌دادند. نقطهء عطف ماجرا در لحظه ای رخ داد که پدربزرگ – ناخواسته - در انکار واقعیت گوی سبقت را از پدر ربود و خودش به عنوان جریان تازه‌ای از این توهم زایی قد علم کرد. در چنین بلبشویی دیگر هیچ کس توان تشخیص «واقعیت» و «توهم» را نداشت. هیج معیاری برای تفکیک میان این دو باقی نماند که «خانوادهء خوب» بتواند برای ادامهء حیاتش واقعیت را انکار کند و بجایش توهم را بپذیرد. زیرا دیگر هیچ یک از اعضاء خانواده نمی‌دانست چه چیز «غیر واقعی» است که باید آن را بپذیرد و چه چیز «واقعی» است که باید آن را انکار کند! لحظه‌ای که جنون به اوج می رسد!
امید این را خواند
حامد د.، علی عبدالرحیم، لیلا و مصطفی بیگ محمدی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در نمایش «مردی برای تمام فصول» صحبت از معیارهای اصیل انسان بودن و انسان ماندن است. سخن از وفادار ماندن به حقیقت و تلخی انتخاب های دشوار است. روایت بهای سنگینی است که برای «تعهد به حقیقت» باید پرداخت. بهایی که گویا گریزی از آن نیست. حداقل تا امروز تاریخ بشر نشان داده که نمی توان هم در کنار حقیقت ایستاد و هم آسوده زیست. آدمی ناگزیر از انتخاب میان همان سه راه سرنوشت سازی است که زنده‌یاد اخوان ثالث در شعر شکوهمند «چاوشی» به تصویر می کشد: «... سه ره پیداست / نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر / حدیثی که اش نمی‌خوانی برای آن دیگر/ نخستین: راه نوش و راحت و شادی/ به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی/ دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام / اگر سر بر کنی غوغا / و گر دم در کشی آرام / سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام ...». سر توماس مور - مثل سقراط - راه سوم را برگزیرد. او مصداقی از این رباعی - منسوب به خاقانی - است: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند / روبه صفتان زشت خو را نکشند / گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز / مردار بوَد، هر آنکه او را نکشند.
نمایش «بر پهنه دریا» بازنمایی استادانه ای از مهارت شگفت انگیز آدمی در ساخت و پرداخت استدلال های مغالطه آمیز است. استدلالهای بی پایه و اساسی که ماهرانه تزئین می شوند، تا محکم و موجه به نظر آیند. طنز تلخ این ماجرا زمانی بیشتر آشکار می شود که به دلیل فقدان تفکر منطقی و انتقادی در شنونده و پذیرش بی قید و شرط او، در نهایت حتی سازندهء فریبکار این گزاره های پرمغالطه - که از ابتدا به خوبی می داند بنیاد گزاره های قطعی او از اساس پوچ و ویران است - وقتی باور دیگران را می بیند خودش هم آن را باور می کند!
چارلز دیکنز می گوید: در زندگی آنچه خواسته‌ام انجام دهم، با تمام وجود سعی کردم به خوبی و شایستگی باشد. به آنچه دل سپردم آن گونه بود که کاملاً وقفش شده باشم؛ و برای رسیدن به اهداف بزرگ و کوچکم همیشه مجدانه کوشیده ام. (ترجمهء نسبتاً آزادی از متن زیر). در پایان نمایش دیشب بازتابی از ساعت‌ها و روزها تمرین و تلاش بی وقفه در چهرهء خسته ولی خشنود بازیگران و سایر عوامل اجرا آشکار بود، که در جای خود بسیار ارزشمند است. فارغ از همه مسائل فنی و تکنیکی هنر نمایش – که البته تخصصی در آن ندارم و بهتر است در این زمینه اظهار نظر نکنم – همین که جمعی از هنرمندان تمام توان خود را برای بازآفرینی این اثر بزرگ و انسانی به کار بسته اند و به اهمیت و ارزش کارشان واقفند، غنیمت بزرگی برای رونق هنر محسوب می شود. با آروزی موفقیت و بهروزی برای همهء آنان.

Whatever I have tried to do in life, I have tried with all my heart to do it well whatever I have devoted myself to, I have devoted myself completely in great aims and in small I have always thoroughly been in earnest.
حامد د.، لیلا، میلاد آزاد و علی عبدالرحیم این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید