زمانی که واقعیتهای هولناک زندگی با تمام سنگینی، سختی و سردیاش بر سرمان خراب میشود، یک امید و آرزوی دستنیافتنی میتواند به داد آدم برسد. گویی در شبی سیاه و سرد، شمعی با شعلهای لرزان نوید نور و گرما به همراه میآورد. شور و شوقی در قلب آدم می آفریند و به روزها و لحظههای پرشتاب عمر معنایی تازه میبخشد. چه باک اگر دیگران آن عشق را نفهمند و به رسمیت نشناسند. آنچه اهمیت دارد لحظههای پر تب و تابی است که قلب تندتر میتپد و برقی از شادی در چشم میدرخشد. در نتیجه، آنهایی که عشقی در دل و شوری در سر دارند با تمام وجود زندگی میکنند. دچار ملال و روزمرگی نمیشوند. قهرمان زندگی خودشان هستند و تاوانش را هم میپردازند. حتی اگر به هدف نرسند، همین شادمانه رفتن در مسیر، تجربهای ناب برایشان به ارمغان میآورد. شادی و اندوهشان اصیل و ناب است. هر چه در توان دارند به کار میگیرند و این تلاش بیوقفه به زندگی آنان معنا میبخشد. راهشان پرخار و ناهموار است، اما بودن خود را در رفتن در همین راه میدانند و سر بازگشت ندارند.
به نظرم نمایش «جوجه تیغی» از یک سو روایتی خلاقانه از تجربهء زیستهء آنهایی است که به کمک رویایی که دارند شورمندانه زندگی میکنند. اما شرایط روزگار به گونهای برایشان رقم میخورد که به هدف نمیرسند. دیده نمیشوند. هیچکس حرفشان و عشقشان را باور نمیکند. در انبوه جمعیت گم میشوند و فرصتی برای شنیده شدن و خودشکوفایی نمییابند. چون از بد حادثه مثلث نبوغ، پشتکار و شانس برایشان جور نشده است. در نهایت هم نمیدانند دقیقاً جای کدام ضلع این مثلث خالی بود. اما لحظهای از دویدن باز نمیایستند.
... دیدن ادامه ››
از سوی دیگر، این نمایش فریاد اعتراضی است به بیعدالتی در رقابتهای هنری که گاه کمترین فرصت را برای آزمون توانمندیهای آدمها فراهم نمیکند. نمیتوان از اهالی هنر هم گلهمند بود. میزان عرضه و تقاضا در این عرصه چندان متعادل و متوازن نیست. آنقدر فضا و امکانات محدود است که بسیاری از شیفتگان هنر فرصتی برای آزمون توان خود نخواهند یافت. مجالی نمییابند که ببینند آیا این شیفتگی یک توهم است یا نشانهای از استعدادی که باید شکوفا شود. بعد خودشان تصمیم بگیرند که در این راه بمانند یا بروند. اما چون هرگز شانس این خودآزمایی را ندارند دچار سرخوردگی میشوند، که بسیار غمانگیز است. اگر فضا به گونهای دیگر بود، اگر این زمین بازی کمی بزرگتر بود؛ آنگاه شاید داوطلبان بیشتری امکان محک زدن خودشان را پیدا میکردند. ایکاش شرایط به شکلی بود که شایستگیهای افراد سرنوشت ماندن یا رفتنشان را در اقلیم هنر تعیین میکرد، نه فاکتورها و مولفههای دیگر.
در مجموع، به نظرم «جوجه تیغی» نمایشی خلاقانه و هنرمندانه بود و خیلی حرف برای گفتن داشت. برای آقای بهرام افشاری و همکارانش آرزوی موفقیت و بهروزی روزافزون دارم. امید آنکه برقرار و پیروز باشند.