این فیلم به سهم خود دعوتی به دوباره دیدن دنیای اطراف ماست. فرصتی برای آشنایی زدایی از همۀ چیزهای به ظاهر عادی و معمولی زندگی که هر روز می بینیم و به سادگی از کنارشان می گذریم. بی آنکه هیچ حسی از شور و شگفتی در ما بر انگیزند. طلوع خورشید دیگر برایمان معجزه ای نیست که قلبمان را سرشار از شادی کند، سقف ایستگاه مترو که زیر خیابان است و سقف زیبای بازار که رو به آسمان است برایمان یکسان شده و دیگر عطر یک فنجان قهوه نمی تواند ما را مدهوش کند. نه تنها داستانهای خیالی دوران کودکی را از یاد برده ای که حتی خود را مجاز به یادآوری آنها نمی دانیم. ما با هجوم آنچه واقعیت مطلق زندگی اینجا و اکنون خود می دانیم در سکوت همراه شدهایم و با هر آنچه از جنس رویا، خیال، شور و شگفتی است بیگانهایم. اما چرخش دوربین و نماهایی که از گوشه و کنار شهر نشان میدهد حکایت از آن دارد که اگر در این شلوغی و ازدحام لحظهای توقف و درنگ کنیم چه بسیارند شگفتیهایی که همچنان ارزش دیدن، اندیشیدن و لذت بردن دارند.
علاوه بر این، فیلم «سوفی و دیوانه» یادآور سهم روایت و قصه در معنابخشی به زندگی و درمان دردهای ماست. ما همیشه به گفتن و شنیدن داستان نیاز داریم تا بتوانیم به رنج ملال در روزمرگی غلبه کنیم و شور و شوقی تازه برای زیستن بیابیم. تخیل و رویاپردازی در دنیای قصهها پنجرهای است که به دنیای بیرون از زندان زندگی روزمره گشوده شده و روزنهای در سقف کوتاه آن ایجاد می کند تا از طریق آن بتوانیم در انتظار تولد ماه شب چهارده بنشینیم و در میان همه مصیبتها، دوباره با دیدن این معجزۀ هستی حسی عمیق از نیکبختی و شادی ناب کودکانه را تجربه کنیم.