در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | غلامرضا شایسته فر درباره نمایش ایوانف آنتون چخوف: اجرای جمعه شب مورخ 29 مردادماه مشاهده گردید! خیلی هم به دل نشست. کارگر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:26:46
اجرای جمعه شب مورخ 29 مردادماه مشاهده گردید! خیلی هم به دل نشست. کارگردانی تقریباً بی‌نقص، بازی‌ها عالی و بسیار روان، صحنه و نورپردازی خلاقانه، موسیقی اندک ولی بسیار به‌جا و تأثیرگذار، و نکته‌ای که یکی از همراهان عزیزم به آن اشاره نمود، ایرانیزه شدن هنرمندانه متن. فلذا پس بنابراین با جمع‌بندی موارد فوق و حس خوب بعد از نمایش و پس از بررسی جمیع جهات و لحاظ نمودن مصالح ممالک محروصه، پیشنهاد می‌کنیم نمایش فوق را به هیچ وجه من‌الوجوه از دست ندهید.
و امّا دلنوشته‌ای در باب این اثر:
ایوانف چقدر من بود
چقدر ما بود...
زندگی پر از گذرگاه است، پر پیچ و خم، فراز و نشیب هم بسیار دارد، روشن و تاریک می‌شود و سرد و گرم، اما هیچ‌کدام از این سختی‌ها به تنهایی دلیلی بر پایان بخشیدن به این روند نیست، چه کودک تا پیش از زمانی که خود بتواند برای خودش تصمیم بگیرد و تا زمانی که حداقل در ظاهر از تصمیمات دیگران تبعیت می‌نماید، می‌آموزد که باید زندگی را ادامه داد و نباید به اختیار به آن پایان بخشید. هنگامیکه به بلوغ فکری نسبی می‌رسد، شاید به نوعی جذابیت‌های ظاهری زندگی، بر نحوه تفکر او تأثیر گذاشته و او را از این مسئله فاصله می‌دهد. سالها می‌گذرد و هدف یا اهدافی برای زندگی تعیین می‌کند و پیش می‌راند تا اینکه به اهداف مورد نظر دست یابد. نوع نگاه به نحوه پایان یافتن ناخواسته زندگی به قدری برای ما آدمیان قوام می‌یابد که بسیار اندک‌اند افرادی که به پایان بخشیدن اختیاری ... دیدن ادامه ›› به زندگی خویش بعنوان یک گزینه ممکن بیاندیشند...
(احتمال افشای داستان در ادامه متن وجود دارد)
از سوم شخص بگذریم! ایوانف داستان من بود گوئی، داستان ما...
داستان من که در هیاهوی زیست پرشتاب امروزه، به ناگاه از گردونه زندگی خارج شده‌ام، نه به اختیار که با جبر و اختیار، با سرعت زیاد از مدار خویش منحرف شده و در ناکجاآبادی بین هیچستان و هیچ‌آباد سرگردانم! هر روز صبح که برمی‌خیزم، مهمان مداری شده و تا شب به گرد خورشید آن می‌گردم، شب که فرا می‌رسد، تاریکی وهم‌آلودی زمین و زمانم را در هم آمیخته و تمام معادلات روشنی در هم می‌پیچد و سرگردان‌تر از دیروز معلق می‌شوم. مدت‌هاست یاد ندارم که دو روز بر گِرد یک دایره چرخیده باشم. با خود می‌اندیشم سرگردانی مثل پیشانی‌نوشتی‌ست که بر پیشانی‌ام نوشته نشده، بلکه از لحظه تشکیل نطفه‌ام با حروف سربی داغ بر چهارگوشه جانم نواخته‌شده! همگان را دوست داشتن و در آن واحد از همانان منزجر بودن...
حس عذاب وجدان! «عذاب وجدان» یکی از معدود اصطلاحاتی‌ست که در طول نمایش تکرار می‌شود و یکی از کلیدی‌ترین مؤلفه‌های تأثیرگذار بر تصمیمات افراد است. همیشه با خود اندیشیده‌ام که اگر بهنگام تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی‌ام، بیش از هرکسی خودم را در مقابل وجدان خودم مسئول و پاسخگو می‌دانستم، همین وجدان مسئول، امروز عذاب کمتری حس می‌نمود. این مسئله در مورد ایوانف به شدت پررنگ است، ایوانف بدلیل اینکه از تصمیم‌گیری می‌هراسد و علی‌الظاهر در مقابل تمامی تصمیمات دیگران خنثی و معمولاً موافق است، مدام درگیر عذاب وجدان است. چراکه هیچگاه تصمیم مهمی نگرفته و دیگران را در تصمیماتشان تشویق کرده و حال خود را در قبال زندگی شخصی خود و اطرافیانش مقصر می‌داند.
در یکی از نقاط اوج داستان زندگی ایوانف، ساشا که از نظر من یک پله از دوست داشتن و عاشق بودن فراتر رفته و افق دید وسیع‌تری دارد، خوشحال است که ایوانف حداقل در برابر او می‌تواند با این عذاب وجدان کنار آمده و قدری رهاتر سخن بگوید، باری این نیز دیری نمی‌پاید و یکی از شب‌ها که تاریکی هجوم آورده و تمام مدارهای زندگی را بر هم زده، در دل یکی از سیاه‌چاله‌ها به تاریخ می‌پیوندد.
ایوانف و ایوانف‌های اطرافمان را دریابیم، آنها بسیار تنها و احتمالاً آسیب‌پذیرند.
نمایش را ندیدم ،اما نوشتارتان بسیار زیبا و تامل برانگیز بود ،بر دل و جانم نشست
متشکرم
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
ممنون از ابراز لطف شما.
با نظراتتون موافقم، امیدوارم راهش رو پیدا کنیم و خوب بشیم
:)
۰۹ شهریور ۱۳۹۵
امیدوارم ..راستی سطر آخر منظور من از " درخت " ... تخت بود! :-))))))
۱۲ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید