در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلا درباره نمایش سه خواهر و دیگران: «سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است حمید امجد از مت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:43:42
«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است
حمید امجد از متن و حواشی اجرای نمایشی می‌گوید که متن آن با فرض برقراری نسبتی میان واپسین آثار نمایشی چخوف با «شاه لیر» شکسپیر نوشته شده‌است.
«از نفس افتادم. عجب روز خرتوخری! اون از بد‌خوابی دیشبم، اون از برو بیای باغ همسایه، این‌هم از خانومای این خونه که انگار همگی خواب‌نما، صبح علی‌الطلوع معلوم نیست از کدوم دنده پا شدن، اولی اومده تو ایوون، می‌گه: «وای، عجب بهاری!» کوچیکه از پنجره اتاقش به باغ سر کشیده که: «باور نمی‌کنم! شکوفه‌ها رو ببین! نور! نسیم!»؛ من تو باغ گیج می‌زنم مگه اینا همونایی نیستن که نصفه‌شب تا دم صبح تک به تک صدای گریه‌شون می‌اومد...» اگر پیش از دیدن نمایش «سه خواهر و دیگران» نمایشنامه آن را به قلم کارگردانش؛ حمید امجد بخوانید، صدای درون خودتان است که در سرتان می‌پیچد و با چشمانتان که خط به خط دیالوگ‌ها را دنبال می‌کند پیش می‌رود اما اگر پس دیدن نمایش، متن آن در دست بگیرید بی‌شک نخواهید توانست صدای افشین هاشمی بازیگر نقش فیروز (خدمتکار سیاه) که دور و بری‌ها به اشتباه فیرز می‌خواندندش را از دیالوگ‌های بالا بشویید.

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ... دیدن ادامه ›› ابتذال است
سالن اصلی مجموعه تئاتر‌شهر، پس از نمایش «مجلس ضربت زدن» به کارگردانی محمد رحمانیان، این روزها میزبان دیگر شاگرد خلف بهرام بیضایی و نویسنده اندیشمند معاصر؛ حمید امجد است. بی‌شک بازگشت امجد به صحنه تئاتر، چه برای آنان که آخرین حضور او روی صحنه با نمایش «بی‌شیر و شکر» را در سال 83 به یاد دارند و چه برای آنان که فرصت دیدن آن اثر را نیافته‌اند، اتفاقی مغتنم است. اتفاقی که به واسطه آن، بازیگرانی هم‌چون افشین هاشمی، ریحانه سلامت، معصومه رحمانی، مارال آتشی، رامین سیار‌دشتی، علیرضا ناصحی، داریوش موفق، محسن حسینی، پیام امیر‌عبداللهیان، سام کبودوند، افرا امجد، بهنوش بختیاری و جمشید جهان‌زاده.... شانس حضور در کنار حمید امجد را یافتند.

«سه خواهر و دیگران» به عنوان کاری از گروه تئاتر پرچین (تاسیس 1376) به نویسندگی و کارگردانی حمید امجد و تهیه‌کنندگی سعیده آبشناسان از سوم مرداد (با وقفه‌ای در آغاز شهریور) تا هفتم مهر، هر شب ساعت 19:30 در سالن اصلی مجموعه تئاتر‌شهر روی صحنه می‌رود. آن‌چه در ادامه می‌خوانید گفت‌و‌گویی است با یکی از برجسته‌ترین کارگردانان و نمایشنامه‌نویسان معاصر؛ حمید امجد.


سوالم را با مطلبی شروع می‏کنم که در مقدمه نمایشنامه «سه خواهر و دیگران» نیز به آن اشاره کرده ‏اید. شما اشاره کرده‏ اید که نقد سنتی قرن 19 روسیه پیش از این که به ساختار تک‌‌تک نمایشنامه‌ها بپردازد بر روحیه اجتماعی، حال و هوای محافل روشنفکری و بازتاب آن در ادبیات تمرکز می‌کند. با توجه به این که «سه خواهر و دیگران» سال94 توسط انتشارات نیلا منتشر شد و طبیعتا زمان زیادی از نگارش آن توسط شما نمی‏گذرد، اگر از منظر نقد سنتی قرن 19 روسیه نگاهش کنیم، می‏توانیم فرهنگ رایج، جامعه پیرامون و خصلت‏های محیط اطراف‌تان را در اثری که نوشته‌اید تاثیر‌گذار بدانیم؟

هر نویسنده‌ای خواه‌ناخواه در آن‌چه می‏نویسد تاثیر خودآگاه یا ناخودآگاه جامعه‌ای را که در آن به دنیا آمده، بزرگ و تربیت شده و زندگی کرده، بازتاب خواهد داد. حتی خود زبانی که در آن بالیده‌اید و با آن می‌اندیشید انتخاب‏هایی را پیش پای شما می‏گذارد. این‌که شما به چه زبانی می‏نویسید هدایت‌تان می‏کند که از چه واژه‏ هایی استفاده کنید. آن واژه‏ ها برآیند فرهنگ، جامعه و محیط زندگی شماست. امکان ندارد کسی بتواند از تاثیر جامعه و محیطش فرار کند. اما گاهی این تاثیر خودآگاه، سنجیده و اندیشیده است، گاهی هم کسانی تاثیر محیط‌شان را صرفاً غریزی و ناخودآگاه دریافت می‌کنند و بازتاب می‏دهند. خود آن تاثیر و بازتاب هم همیشه در پذیرش و تایید محیط نیست، گاه در نقد و چالش با آن است اما به‌هرحال تاثیر اجتماعی، خودش را در اثر نویسنده نشان می‏دهد و اصلا چیز تازه یا عجیبی نیست.

آن‌چه من در مقدمه این نمایشنامه نوشته‌ام و شما به آن اشاره کردید توضیح این امر بدیهی نیست، آن‌جا من اشاره کرده‌ام که منتقدان مدام به تاثیر «هملتیسم روسی» (یعنی به حضور قهرمانان مردد یا آرمان‌خواهانی با تاخیر در عمل) در آثار چخوف اشاره کرده و می‌کنند، در حالی که این فقط مختص آثار چخوف نیست. آن‌چه «هملتیسم روسی» نامیده‌اند در کل روحیه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و به ویژه روشنفکری روسیه آن دوران حضور دارد، در رمان‏ها، شعرها، و نمایشنامه‌های دیگر نویسندگان روسی آن قرن نیز؛ و اساسا پدیده‌ای رایج در روشنفکری آن روزگار روسیه به شمار می‌آید و در آثار مختلف هم بازتاب پیدا می‌کند. یعنی منتقدی که تاثیر شکسپیر بر چخوف را صرفاً در «هملتیسم روسی» خلاصه می‌کند، گویا متوجه نیست این ویژگی صرفا در آثار همین یک نویسنده بروز پیدا نکرده، و بیش از آن‌که ویژگی آثار چخوف باشد، ویژگی فرهنگی و اجتماعی رایجی در ادبیات و کل فضای روشنفکری دورانی است که چخوف هم در آن می‌نویسد.

به عبارت دیگر، با تکیه صرف بر «هملتیسم روسی»، چخوف را توضیح نداده‌ایم، روحیه فراگیر یک عصر را به او نسبت داده‌ایم. چیزی که من آن‌جا نوشته‌ام و شما به تکه‌ای از آن اشاره کردید این است، وگرنه فکر نمی‏کنم هیچ نویسنده‏ یا اساسا هیچ انسانی بتواند از تاثیر محیط و جامعه‌اش برکنار باشد. البته بعضی به این تاثیرات آگاهانه فکر می‏کنند، در قبال آن دست به انتخاب می‏زنند، در برابر بعضی جنبه‏هایش می‏ایستند، بعضی جنبه‏هایش را می‏پذیرند، می‌کوشند تصحیحش کنند، با آن می‌جنگند یا کنار می‌آیند. کار این دسته آدم‌ها نقد جامعه‏شان و تاثیراتش است. نویسنده‏ها هم با رویکردهای مختلفی با تاثیر یا تحمیل یا تقدیر اجتماعی‌شان مواجه می‌شوند، و چخوف یکی از آن‌ها است...

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است

«سه خواهر و دیگران» جدا از این‌که قصه‌ای دارد و روایتی، با مخاطب از منظری دیگر هم حرف می‌زند و ضمن قصه‌گویی، مضمون پیش‌روی گام به گام ابتذال و حضور مسلط نوکیسه‌ها را به تصویر می‌کشد. با توجه به این‌که شما این متن را به تازگی نوشته‌اید، قطعا این مسئله را در محیط اطراف خودتان احساس کرده‏اید و سپس به سمت نگارش چنین متنی رفته‏اید.

البته، این که در متن و اجرا کاملاً آشکار است. پیش از این هم درباره این ابتذال فراگیر اجتماعی، گاه آثاری نمایشی نوشته‏ام و گاه بحث‌هایی نظری در قالب مقاله و نقد منتشر کرده‏ام. حالا این موضوع به نحوی در مرکز نمایش است، شاید به این دلیل که نسبت به گذشته بیش‌تر در معرض هجوم چندجانبه ابتذال واقع شده‌ایم، یا ابتذال امروز در سطوح و لایه‌های مختلف، عرصه‌های گسترده‌تری را فتح کرده و ابزارهای بیش‌تری هم دارد. اگر راجع به پیش از این نمایش حرف می‏زنم برای این است که تصریح کنم ابتذال را پدیده‌ای خلق‌الساعه نمی‌دانم که فقط مثلاً در سال 93 یا 95 پیدا شده باشد! ابتذال همیشه همین دور و برها بوده و اثرش را می‌گذاشته. اما اگر منظورتان این است که این اثر مشخص، نقطه تمرکز نقدش را بر موضوع فراگیر‌ شدن ابتذال گذاشته، یا بر نقش ویرانگر ابتذالی که به تخت می‏نشیند و خودش را به معیار و محک ارزشگذاری تبدیل می‏کند، باید بگویم بله، این نمایش راجع به این شرایط هم هست. طبعاً روشن است که این دستمایه با نمایشنامه من شروع نمی‏شود. در همین متن مرجع چخوف، «سه خواهر»، که نمایشنامه من هم به نحوی درباره آن است، به نظر من همین موضوع بازتاب پیدا کرده و چخوف به روشنی به سلطه ابتذال و عادت و بطالت بر امید و روشنی و تغییرطلبی پرداخته است؛ به ابتذالی که حتی نقاب امید به دگرگونی بر چهره می‌زند. در «سه خواهر و دیگران» البته تفسیر من از چخوف بر این نکته بیش‌تر متمرکز می‌شود و برجسته‌ترش هم می‏کند، برای این‌که من ضمناً دارم زمان و مکان و تجربه تاریخی خودم را هم بازتاب می‌دهم. من در متن جامع ه‏ای زندگی می‌کنم که این ابتذال در سیمایی حق به‌جانب و «شیک و مجلسی»، هر روز در آن نیرومندتر و ویرانگرتر شده و طبیعی است که حق دارم در نقدش حرف بزنم.



از دید یک مخاطب باید بگویم در زمانه‏ای که بیشتر، متن‏های خارجی یا اقتباسی روی صحنه می‏رود یا نمایشنامه‏هایی نوشته می‏شود که با مسائل جامعه پیوندی ندارد، اجرای چنین اثری که متنش با آن‌چه در پیرامون نویسنده می‏گذرد پیوند دارد، تحسین‏برانگیز است. سوال بعدی من درباره زمان نمایش است. زمان اجرا با متن پیوند اساسی دارد، چرا که متن طولانی است. آیا این زمان طولانی اجرا را می‏توان مقاومتی دانست در برابر تئاترهایی که از نظر زمانی کوتاه‌اند و کارکردشان برای همان زمان کوتاهی است که آن‌ها را می‏بینیم؟

فکر نمی‏کنم زمان اجرای این نمایش طولانی باشد. مدت اجرا بدون آنتراکت 150 دقیقه است و با آنتراکت و ورود و خروج تماشاگر در مجموع حدود 180 دقیقه را در بر‌ می‏گیرد. دو ساعت و نیم برای تئاتر طولانی نیست، یا تا همین چند دقیقه پیش جرمی نابخشودنی محسوب نمی‌شد، مگر این‌که بخواهیم بگردیم و چیزی علیه این نمایش پیدا کنیم. خب، این هم تازگی ندارد.

درباره طولانی بودن زمان اجرای این نمایش چیزهایی از شایعات و افواهیات به گوش من هم می‌رسد. نمی‌دانم چرا اساسا کسی راجع به ساختار متن و اجرا حرف نمی‏زند. همه راجع به چیزهایی صحبت می‌کنند که بدون دیدن نمایش بشود در موردشان حرف زد؛ مثل زمان نمایش، بزرگ یا کوچک بودن تالار، دور یا نزدیک بودن راه، یا هر چیزی که صحبت در موردش نیازی به صرف کردن زمانی برای مطالعه یا فکر و تحلیل نداشته باشد، و متاسفانه این می‏شود داوری فرهنگی و نقد فعلی ما. آن‌وقت شما حیرت می‏کنید که نمایش من در نقد ابتذال است! ما داریم در متن چنین ابتذالی زندگی می‏کنیم! چیزی که این روزها مدام می‏شنوم از کسانی است که حتی نمایش را ندیده‏اند و فقط راجع به زمان طولانی‌اش حرف می‏زنند. به نظرم خود همین نمونه نقد مبتذل است.

از این گارد گرفتن و مقاومت در برابر دیدن، فکر کردن و حرف زدن راجع به خود اثر که بگذریم؛ نه کوتاه بودن یک نمایش ارزش است نه بلند بودنش. مهم این است که در زمان کوتاه یا بلند چه می‏کنیم و در طول مدتی که تماشاگر نمایش را می‏بیند چه میزان درام، روایت، بازی، چه مقدار دیدنی و شنیدنی، چه اندازه خوراک ذهن به او عرضه می‏شود. با این منطق، طبیعی است که زمان نمایش من، مقاومت یا جنگ و ستیزه‌ای علیه نمایش‌های کوتاه نیست! چه دشمنی‌ای با نمایش‌های کوتاه ممکن است داشته باشم؟! از دید من، زمان استاندارد اجرای نمایش ما، مقاومتی در برابر کم‌فروشی و سهل‌انگاری و آسان‌پسندی است؛ و البته از این‌ها مهم‌تر، اقتضای ساختار و قصه و نیاز واقعی این نمایش است به خاطر میزان مواد و مصالحی که به مخاطب عرضه می‌کند. به‌هرحال من دارم نمایشی جدی ارائه می‌کنم نه استاتوس دوخطی. مفهوم جدی بودن نمایشم هم این نیست که تئاتری عبوس و اخمو و آزاردهنده یا زورکی آموزنده اجرا کنم. این نمایش پر از شوخی و طنازی و جاذبه‌های قصه‌گویی‌است، اما اگر معنی جذابیت این باشد که تن به هر لودگی و سخافتی بدهم یا صرفاً پسند بازار را معیار ارزشگذاری هنری بشمرم، این‌کار را نخواهم کرد. من پیشنهاد فرهنگی خودم را به مخاطبان ارائه می‏دهم و همه گروه به اتفاق تلاش می‏کنیم برای مخاطب محصول فرنگی لذت‌بخشی فراهم کنیم که بشود با لذت تماشایش کرد، دوستش داشت و بعد از ترک تالار هم کمی به آن فکر کرد. این چیزی است که ما عرضه می‏کنیم بدون این‌که مدعی یا از کسی طلبکار یا به کسی بدهکار باشیم. در مقابل سلیقه نازل هم می‏کوشیم در حد توان و بضاعت‌مان مقاومت کنیم.

«سه خواهر و دیگران» پیشنهادی فرهنگی در نقد ابتذال است

با وجود بینامتنیت و روایت‌های چندگانه‌ای که در متن «سه خواهر و دیگران» می‌بینیم، اجرا به سمت پست‌مدرنیسم نمی‏رود و همچنان مرکزیت اثر حفظ شده و شاهد محوری مرکزی هستیم. آیا حفظ محوری مرکزی برایتان اصلی اساسی بود و از ابتدا که می‏خواستید این چند متن از چخوف و شکسپییر را گرد هم بیاورید به آن فکر کرده بودید؟

یکپارچگی ساختمان مسئله من بوده و هست. وقتی به ترکیب یک ساختمان چند مرجعی یا چهل‌تکه فکر می‏کنم، به مسیری که باید طی شود هم می‌اندیشم، این‌که می‌خواهم از این چهل‌تکه، از پاره‌پاره‏ها و به هم دوختن تکه‏های حاشیه‌ای چه بسازم؟ قرار است این تکه‌پاره‏ها تا آخر تکه‌پاره باقی بمانند؟ آیا قرار است آن تکه‌ها با هم ربط ساختاری پیدا نکنند و حاشیه‏ها، همچنان حاشیه بمانند؟ نقش من در این میان چیست و اثر هنری من قرار است چه کند؟ زمانی شما ایده‌ای از پیش موجود و کلیتی یکپارچه دارید، تجزیه و تحلیلش می‏کنید و گاهی می‏خواهید از آن مرکززدایی کنید، اما من این‌جا برعکس با قطعاتی مواجه بودم که مرکززدایی شده بودند، از جاهای گوناگونی می‌آمدند و در واقع مرکز نداشتند.

اجزای تشکیل‌دهنده «سه خواهر و دیگران» تکه‏های مختلفی‌اند از چند نمایشنامه و یک زندگینامه و چند بخش تاریخی و سنت‌هایی نمایشی، اگر قرار است این تکه‏ها پراکنده باقی بمانند، پس اتفاق ساختاری‌ای که باید رخ می‌داد یا تجربه‌ای که این متن پیشنهاد می‌کرد کدام بود؟ اتفاق ساختاری و تجربه متن ما این است که از آن تکه‌پاره‏ها به یک کلیت، به یک ساختمان با انسجام درونی برسیم. این کاری است که من کوشیده‌ام به انجام برسانم و برایم کمترین اهمیتی نداشته که نتیجه‌اش پست‌مدرن یا مدرن یا هر چیز دیگر خوانده‌شود.

اگر نمایشنامه‏ هایی همچون «شب سیزدهم» و «پستو‌خانه» اثر شما را در راستای حرکتی متداوم در مسیر نمایش شرقی و ایرانی بدانیم، تجربه حرکت بین متون چند‌مرجعی و نگارش آثار بینامتنی که در «سه خواهر و دیگران» وجود دارد را در آینده ادامه خواهید داد؟

تجربه حرکت بین متون چندمرجعی به نوعی همیشه در کارم وجود داشته است. نمایش «سه خواهر و دیگران» هم، تجربه شرقی و درآمیختن قالب شرقی با قالب غربی را در خود دارد. «شب سیزدهم» که از آن نام بردید، وام‌دار نمایش سنتی نیست، اتفاقا به شدت وام‌دار تجربه میرزا‌آقا تبریزی است که می‏کوشید درام جدید و نه درام سنتی و آیینی و... بنویسد. او سعی داشت نمایشنامه‌ای به مفهوم جدید بنویسد و تحت‌تاثیر درام فرنگی بود اما برخلاف میرزا فتحعلی آخوندزاده خود را کاملاً وقف قالب درامای غربی نکرد بلکه آموخته‏هایش از نمایش بومی و سنتی را با درامای اروپایی درآمیخت و به نظر من آن‌چه پایه گذاشت، اولین نمونه‏های درام ایرانی است که هم درام محسوب می‏شود نه نمایش سنتی، و هم تجربه تاریخی و زیست‌جهان ایرانی را وارد ساختار نمایشی می‏کند. من در«شب سیزدهم»وام‌دار او و پی‌گیرنده مسیر او هستم.

در «پستو‌خانه» هم تخت‌حوضی می‏بینیم اما نه تخت‌حوضی سنتی، چون تخت‌حوضی سنتی به یک معنا ساختمان متنی و طرح داستانی پیچیده ندارد. طرح داستانی «پستو‌خانه» تو‌درتو و پیچیده است جوری که اجازه نمی‏دهد مثل تخت‌حوضی سنتی یک شب کوتاه‌تر و یک شب بلندتر اجرا شود یا فی‌البداهه تغییر یابد. در تخت‌حوضی سنتی یک تنه داستانی کم‌اهمیت وجود دارد و دریایی از شاخ‌وبرگ که با شوخی‌های زبانی و بداهه‌پردازی گسترش می‌یابند. «پستوخانه» چنین نیست، چون در این نمایش طرح داستانی(پلات)پیچیده‌تر مطرح است. جدا از دو تجربه‌ام با تخت‌حوضی که شما اشاره کردید، نمایشنامه دیگری هم با نام «بی‌شیر‌ و شکر» دارم که یک تخت‌حوضی کاملا مدرن است و در تهران امروز می‌گذرد و «سیاه» آن یک مرد افغانی است که در کافی‌شاپی در تهران امروز گارسون است، و بیگانگی زبانی‌اش، بحران هویتش، فرودستی‌اش و انگشت‌نما بودنش نه مطابق سنت مرسوم تخت‌حوضی بلکه با معادل‌سازی برای آن، با جداافتادگی و جایگاه و ملیت افغانی‌اش شکل می‌گیرد. هرکدام از این نمایش‌ها پایی در سنت دارند اما چشم‌اندازشان به همان سنتی که از قبل موجود بوده محدود نمی‌ماند بلکه تجربه تازه‌تری را هم جست‌وجو می‌کنند.

در «سه خواهر و دیگران» هم، از یک سو به سنت نمایش شرقی ارتباط داریم و از دیگر سو آن را در ترکیب با قالب‌های نمایشی دیگر می‌بینیم. شما می‌توانید نام این جهان تلفیقی، چند ریشه و چند ساختاری را پست‌مدرن بگذارید اما اگر پست‌مدرنیزم نهایتا فقط در پی واسازی و فرو شکستن ساختمان منسجم باشد و نه ساختن یکپارچگی نهایی، می‏توانم بگویم که این اصلا مسئله من نیست، زیرا من به یکپارچگی نهایی اثر اهمیت می‌دهم. این عنوان‏ها واقعاً برایم جذابیت یا اهمیتی ندارند، ولی اگر قرار باشد بین‌شان انتخاب کنم، تجربه مدرن را به تجربه پست‌مدرن ترجیح می‌دهم، زیرا همیشه ساختن را به متلاشی کردن ارجح دانسته‌ام.

نمایشنامه دیگرم «نیلوفر آبی» هم در یک جهان چند‌مرجعی شرقی شکل‌گرفته که از نمایش چین، ژاپن، هند و... وام می‌گیرد اما در بنیادش با درام غربی نیز بیگانه نیست. در همه این نمایش‌ها چند ساختاری بودن را تجربه‌کرده‌ام. تجربه جستن و آمیختن و ساختن بر پایه عناصر فرهنگ‌های گوناگون برایم جذاب است. ولی شاید لازم باشد تاکید کنم این کشف امروز ما نیست، امروز ممکن است کسانی نام چنین تجربه‌هایی را پست‌مدرن یا هر چیز دیگر بگذارند، اما مگر شکسپیر چه می‌کرد؟ شکسپیر هم عملاً این جهان‌ چند‌مرجعی را از منابعی چون روایت‏های مختلف قرون وسطایی، کتاب مقدس، شعر، زبان‌ها و فرهنگ‏های مختلف و... می‌گرفت و داستان‌هایش در سرزمین‌هایی از روم و مصر باستان، ونیز و ورونا، دانمارک، انگستان و اسکاتلند و... می‌گذشت، اما نهایتا او متنی یکپارچه به زبان خودش و با ساختمان منحصر به‌فرد و ویژه‌اش شکل می‌داد. این شیوه‏ای جدید نیست و با ما اختراع نشده و پیش از ما هم وجود داشته. پای در هر سوی جهان داشتن اما به سوی یک افق و یک چشم‌انداز معین رفتن و در پی ساختمانی یکپارچه بودن، شیوه‌ای است که ذهن من بر‌اساس آن تربیت شده و آن را از استادانم ــ از سوفکل و شکسپیر تا بیضایی ــ آموخته‌ام و دوستش دارم.

نمایش «سه خواهر و دیگران» را که دیدم این نقل قول کالوینو به ذهنم آمد که «دوباره باید کلاسیک‌ها را خواند». می‌توان گفت با کالوینو هم‌عقیده هستید؟

خنک بودنِ آن ذائقه ‏های ذوق‌زده استاتوسی و ادبیات سرپایی و نقد کافه‌ای که معتقدند روزگار آثار کلاسیک سر آمده و امروز مطالعه یعنی: فقط خواندن دوسطری‏ های اینترنتی، آن‌قدر برایم کسالت‌بار است که به هر کس از آثار کلاسیک دفاع کند رأی می‏دهم! معنی حرفم این نیست که جهان کلاسیک را فقط محض کلاسیک‏ بودنش، یا سنت نمایشی را فقط به‌خاطر این‌که سنت است یا محض سنت‌ماندنش دوست داشته باشم. اثر کلاسیک اگر به کار امروز من نیاید چه فایده‌ای دارد؟ دنیای سنت اگر نتواند معاصر شود و به نیاز امروز من جواب دهد، برایم ‏ارزشی ندارد. سنت حداقل برای من زمانی جذاب است که بتواند دوباره پویا شود، به حرکت درآید و پاسخگوی نیازم باشد. اما معاصر شدن کلاسیک‌ها، یا پویا شدن مجدد سنت هم در گرو فعالیت خود ماست. آثار کلاسیک یا سنتی، معاصر ما نخواهند شد مگر این‌که خودمان اولاً بشناسیم‌شان و ثانیا در چارچوب مفاهیم و اشکال معاصر به کارکرد امروزین درشان بیاوریم، نه این‌که با آنها فال بگیریم و دربست شیفته‌شان باشیم یا دربست از آنها بیزار باشیم، یا از همه بدتر: نخوانده و نشناخته درباره‌شان حکم صادرکنیم.






نرگس کیانی
اگر پیش از دیدن نمایش «سه خواهر و دیگران» نمایشنامه آن را به قلم کارگردانش؛ حمید امجد بخوانید، صدای درون خودتان است که در سرتان می‌پیچد و با چشمانتان که خط به خط دیالوگ‌ها را دنبال می‌کند پیش می‌رود اما اگر پس دیدن نمایش، متن آن در دست بگیرید بی‌شک نخواهید توانست صدای افشین هاشمی بازیگر نقش فیروز (خدمتکار سیاه) که دور و بری‌ها به اشتباه فیرز می‌خواندندش را از دیالوگ‌های بالا بشویید.

کاااااملا موافقم. دقیقا همین اتفاق می افتد
۱۴ شهریور ۱۳۹۵
من هم دقیقا موافق ام...
۲۲ شهریور ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید