یک جایی از نمایش "از زیر زمین تا پشت بام" دیگر در حال خودم نبودم. آنجایی که از صدا میگفت و ماندگاریش. اگر تجربه از دست دادن عزیزی را هم داشته باشید دیالوگ ها تا ته دل آدم فرو میروند تا بشینند در جای خالی کسی که دیگر نیست. هر قدر داستانش تکراری است اما نحوه روایت و کلیت کار آزاردهنده نیست.(البته که کار کمی طولانی ست و این قابلیت را دارد که کوتاه تر شود) بازی ها یک دست هستند و همه چیز سرجای خودش و قابل باور است تا لحظه پایانی که کاملا حس و حالم را جابجا کرد. تا جایی تصمیم کارگردان قابل درک است ولی مفهوم سمبلیک سکانس پایانی را مطلقا نفهمیدم و چقدر افسوس خوردم که ریتم کار چقدر راحت بهم ریخت. انگار که بمبی بیوفتد روی همه حس و حالی که تا چندثانیه قبل ایجاد شده بود.
خلاصه که کارگردان به اندازه کارهای قبلیش (هم هوایی و سه جلسهی تراپی) آدم را راضی بیرون نمیفرستد ولی کاری هم نیست که از دیدنش پشیمان شوید.