این روزها...
آرامش عجیبی دارم...!
چاشنی بی تفاوتی به زندگی ام طعم بهتری داده است...!
تازگی ها....
نه به رفتن کسی دلم ریش می شود و نه به ماندن کسی...
دلم کوک...!
ساکت تر شده ام...
زبان نطق من این روز ها لال است و من به فال نیک گرفته ام...!
حالم خوب است و طاقت بد بودن احساسم را ندارم...!
نشسته ام...
روی صندلی غرورم,
... دیدن ادامه ››
روبروی گذشته ام...!
میان ما آتشی بر پاست...
گاه که شعله اش فرو می نشیند...
خاطره ای دیگر از دلم را پیشکش شعله های بلندش می کنم...!
و هر از گاهی دوسه پک سیگار که همین حال خوشم می طلبد..!
و چند جرعه زندگی ته این فنجان ترک خورده...
که باز می کند گاه, راه گلوی آکنده از بغض مرا...!
گاهی به آدم های دور و برم فکرمی کنم...
آنها که آمده اند و رفته اند...
نمیدانم چرا...
هر چه تامل بیشتری می کنم بیشتر این جمله بر در و دیوار ذهنم میخ می شود؛
هیچ کسی ارزشش را ندارد...!
آری هیچ کس آنقدر نمی ارزد که بخاطرش رو در روی خودت بایستی...
دلم می خواهد تمام عمر را با همین خیال سر کنم...
دنیای آدمها هم ارزشش را ندارد...!
می خواهم همینجا بمانم.... آنقدر خاطره هایم را پیشکش کنم تا نوبت سوختن صندوقچه ی خاطره هایم برسد...
و آنقدر جرعه های زندگی ام را بنوشم تا نوبت شکستن شیشه ی زندگی ام برسد...!
می خواهم دور باشم....
و تنها...
مگر چه فرقی می کند...!
وقتی بودن میان آدمهایی که تو را نمی فهمند تنهایی بدتریست!!!