نوشته ای از تجربه تماشای تاتر پنج ثانیه برف
تاتر 6 بازیگر دارد. 5 زن از طبقات اجتماعی مختلف و یک مرد. یک مادر تنها که تتو کار است و به خودش خانم دکتر میگوید و از مرد های مرد خوشش میاید. یک مادر تنهای راننده تاکسی که شوهرش را در تظاهراتهای اول انقلاب از دست داده و با دخترش زندگی می کند و عاشق دکتری شده که به عنوان راننده برایش کار میکند. بابونه خانم کارگر افغانی که در لابراتوار و منزل پدر دکتر کار میکند و عاشق نامزدش یوسف است که در افغانستان مزرعه دارد و اصرار میکند که بابونه هم به افغانستان ناامن برگردد. یک دختر دانشجوی پریشان که مادر و خواهرش در آمریکا منتظر هستند تا بالاخره اوهم به آنها ملحق شود. زن متاهلی عامی که دلش بچه میخواهد و شوهرش بچه دار نمی شود و علاوه برآن به زن خیانت هم میکند.
مرد ماجرا اما انگار شغلی ندارد. گذشته ای دارد دردناک و عشقی ناکام که انتقام برادران معشوق در گاراژی آمیخته با روغن سوخته ماشین هسته اصلی ماجرای آنرا تشکیل می دهد. شیوه روایت تک گویی شخصیتهاست. کارکترها با هم درگیر نیستند . به نوبت نقشهای خودشان را – حرفه ای و مناسب- بازی می کنند و بی حرکت لا بلای تنه های چنار در صحنه می مانند تا دوباره نوبت اجرای نقششان شود. داستان در تهران اتفاق می افتد. میدانهای تهران، چنارهای تهران و هوای آلوده تهران فاکتورهای بجا و قشنگی هستند که به زیبایی داستان را مکاندار و زماندار می کنند. آلودگی هوا بارها در طول نمایش مورد اشاره قرار می گیرد و یکی از حلقه های اتصال کارکترهاست و در متن نشسته است. کارکتر مرد قرار بود که حلقه اتصال این 5 زن باشد. ولی تا نیم ساعت انتهای نمایش جز با یک کارکتر با بقیه هیچ ارتباطی پیدا نمی کند. نقش ها در تنهایی بازی می شوند و تنها هوای آلوده تهران و چند جمله تکه پاره دیگر آنها را به هم وصل می کند. تمام گره ماجرا و ارتباط زنها با همدیگر و ارتباط مرد ماجرا با آنها –قوام نیافته و سردستی و از سر اجبار انگار- در انتهای تاتر ارائه می شود. کاش می شد این لولا در تمام نمایش وجود
... دیدن ادامه ››
داشت تا صد در صد ازین متن و بازی زیبا لذت می بردیم. موضوع تجاوز به مرد داستان و انتقام از زنها جای کار بسیار بیشتری داشت. هرچند جسارت اشاره به چنین تابویی جای تقدیر دارد. لحظه های قبل از جنایت مرد از زبان زنها با تمشک و برف به صورت استعاری و در لفافه بیان میشود و بعد از بیان نقشها، چنارها -بجز یکی برای مرد داستان- بالا کشیده میشوند. تک چنار مرد در پایان پس از اعدام مرد، بالا میرود...و پایان.
لذت بخش ترین لحظه تاتر زمانی بود که اسم "سعید سلطان پور" از زبان یکی از کارکترها بیان شد. شهیدی که حتی سنگ قبرش هم هنوز تابوست. تابو تر از تمام تابوهای امروز ما...
اگر سعید را نمی شناسید شاید سرود " آفتابکاران جنگل" را شنیده باشید.سرودی متعلق به فدائیان خلق ایران که در آغاز انقلاب ایران پرآوازه شد. شعر آن را سعید سلطانپور سرود که در سال 1360 در جشن عروسی اش دستگیر شد و سپس اعدام گشت.
س.صمیمی