اول بگم دم آقای عبدی و تیمش گرم
نگاه کمدی به جنگ و به سخره گرفتن جنگ کار هرکسی نیست. بخوام تو چند جمله نمایش رو خلاصه کنم: بازی های خوب ، زاویه ی دید جدید به جنگ، یه حال خوب برای تماشگران.
توی قسمت های پایانی نمایش وقتی سرباز ها از حسرت کارهای نکردشون میگن، با خودم فکر کرم که جا داشت تو این بخش حرف های مهم تر و جدی تری زده شده ولی حالا که دارم مینویسم، میگم که اتفاقا اون حسرت های ساده ی سرباز خیلی هم شیرین بود. زندگی همینه. سادگیاش قشنگش میکنه.(کلاشینکف: چرا، دلم لک زده واسه یه غذای چرب و چیل و خوش مزه، واسه آروغ زدن بعدش، واسه آدمایی که دلم براشون تنگ شده، داد زدن تو استادیوم راگبی، آواز خوندن تو حموم، لخت شدن تو خیابون واسه خاطر شرط بندی، جیم شدن از سر کار، کشیدن یه نخ سیگار، واسه موج سواری؛ تا حالا موج سواری کردی؟- بخش دیالوگ های ماندگار -فرانک غلامپور)
در آخر هم به دست اندرکاران تیاتر باران عرض میکنم که اول نمایش صدای ماشین آهن بری خیلی اذیت کننده بود، لطفا فکری برای عایق صدای سالن کنید.
یه سوال هم دارم ، چرا تو نمایش ها مد شده که گاها از کلماتی استفاده کنند که عرف جامعه نمیپسنده ؟