مقاله گلناز سرکار فرشی که در " Studium Fundamentale " نشریه آلمانی زبان دانشگاه "Witten_Herdecke" به چاپ رسید و ترجمه ی آن در روزنامه شرق باز نشر شده است.
.نگاهی به نمایش «تو با کدام باد
میروی؟»
موضوع، موضوع
... دیدن ادامه ››
مرزهاست١
گلناز سرکارفرشی
راهنمایشان گفته که باید بیحرکت در جای خود بایستند. پنج پناهجو در تاریکی شب در جنگلی، درست در آستانه عبور از هفتمین مرز پیشرو قرار دارند و در لحظه مرگبار میان فوریت جلای وطن و غیرممکنبودن سفر به سرزمینی دیگر متوقف شدهاند. حرفهای آنان در قالب متنی شاعرانه و از میان گفتوگوهایی که آهسته زمزمه میکنند، صداهای دوردست و صدای زوزه باد شنیده میشود: مادری با نوزادش که از نابسامانیهای افغانستان فرار کرده است؛ پسری جوان که حاضر به انجام خدمت سربازی نیست؛ مردی که از همهچیز خود گذشته تا نزد معشوقش برود؛ زوجی افسرده که در جستوجوی یک زندگی بهتر هستند – آنچه آنان را به یکدیگر پیوند میزند امیدی است که از هراس مرگ قویتر است»,٢ «تو با کدام باد میروی؟» نام یک تئاتر ایرانی با کارگردانی کمال هاشمی است که از سوی جشنواره بینالمللی تئاتر بلوار تولید شد و در سیودومین دوره این جشنواره در شهر فرایبورگ٣ سوئیس دو شب (٢٧-٢٦ ژوئن ٢٠١٥) روی صحنه رفت. نمایش درباره پنج پناهجوست که بیحرکت در آستانه مرز سرزمین مقصد ایستادهاند؛ آخرین مرزی که باید در سفر طولانی و طاقتفرسایشان پشتسر بگذارند. راهنمای ایشان هر حرکتی را ممنوع کرده است، چراکه کوچکترین صدایی ممکن است حضورشان را به مرزبانان لو داده و آنان را در معرض خطر قرار دهد. راهنما رفته تا مطمئن شود خطری در مسیر متوجه مسافران نیست تا آنان بتوانند به راه خود ادامه دهند. در سکوت جنگل هر یک از این شخصیتها به دلایل گذشتهاش برای مهاجرت غیرقانونی، برنامهها و خواستهای آینده و شوربختی و رنج اکنونش تأمل میکند. یک ساعتِ دشوار در سالن تئاتر سپری میشود، بیآنکه راهنما بازگردد یا هیچیک از شخصیتها حرکتی از خود نشان دهد. این بدبختی و نومیدی را چطور میتوان پایان داد؟ یا باید بازگشت یا پیش رفت؛ درحالیکه هیچیک از این دو کار ممکن نیست، زیرا هیچیک از این پنج نفر نمیداند راه پیش یا راه پس کدام است و هر حرکتی میتواند به قیمت جانشان تمام شود. تنها راهی که برای ایشان باقی مانده است حرکت در جهتی اگزیستانسیالیستی است. زمانی که پنج مسافر صدای تیری میشنوند و امیدشان را به بازگشت خسرو، راهنمایشان، را از دست میدهند پس از یک سوگواری عمیق به درخت تناسخ مییابند. آنان دستآخر با محیط خود یکدست میشوند و در جایی که ریشه دواندهاند وطنی تازه و آرامشی ابدی مییابند. برخلاف دولتها و مرزهای سیاسیای که برای سرزمینهای تحت حاکمیت خود تعریف میکنند، زمین بخشنده است و هرجا که گردههای درختان فرود آیند به آنها اجازه رشد و ماندن میدهد. آیا ممکن است درختان دیگر این جنگل هم زمانی پناهجویانی بوده باشند که برای همیشه در آستانه مرز ماندهاند؟ رنجهای این پنج مسافر با این تناسخ پایان میگیرد. رنجکشیدن، نگرانی، خواهش و تمنا متعلق به هستی انسانیاند. گیاهان با این عواطف آشنایی ندارند. برای آنها تنها لحظه اکنون مهم است و اگر مانند آدمهای این نمایش که درخت شدهاند قادر به تفکر باشند، تنها آرزوهای خوش «گیاهی» برای آینده دارند. امینه، زن افغانی که فرزندش بر اثر فراوانی قرصهای خوابی که به او خوراندهاند در آغوشش از دنیا رفته است، در پایان میگوید: منتظرم که باد بیاد و بهار رو دنبال خودش بیاره. باد بیاد تا من گردههام رو بهش بسپارم تا با خودش ببره. گردهها توی هوا معلقن تا با یه گرده دیگه جفت بشن. میگردن تا بستر مناسبشون رو پیدا کنن، تا بتونن پا بگیرن، تا رشد کنن. چشمهام رو که میبندم میتونم ببینمشون. کنار رودخونه، روی دامنه کوه، تکوتنها وسط یک دشت، تو حیاط یه خونه، یه نهال تازه توی جنگل، هرجا که باد بوزه. اونها بچههای منن. من بهشون فکر میکنم. چشمهام رو که میبندم میتونم ببینمشون. این قطعه بهلحاظ زیباییشناختی بر پایه سکون بازیگران، هندسه خطی و نورهای موضعی و با کنتراست بالا با تاریکی محیط قرار دارد. مخاطب مدام میان گذشته، آینده و اکنونِ پنج شخصیت نمایش در حرکت است که اندیشههای درونیشان را با صدای عادی بیان میکنند درحالیکه گفتوگوهای اندکی که در واقعیت میان آنان ردوبدل میشود زمزمه میشوند. «تو با کدام باد میروی؟» اثری مینیمال و بدون حرکت و درعوض همراه با کنشهای شدید و پراضطراب ذهنی است که در آن استیصال شخصیتها در وضعی که در آن گرفتار آمدهاند مورد تأکید قرار میگیرد. اینجا شاهد یک کشمکش درونی هستیم. آنجا که جهان بیرون عرصه را بر آدمی تنگ میکند، دنیای درون روی وی گشوده میشود: آنجاست که انسانها دیگر آزادند، میتوانند آنطور که دلشان میخواهد فریاد بزنند، بدوند، بروند و تناسخ بپذیرند. باد و درختان دو استعارهای هستند که این قطعه بر پایه آنها استوار است. درختان سمبل استواریاند. باد نماینده آزادی، بیمرزی و استقلال است. پنج انسان- درختِ نمایش، آزادی خود را در سکونِ ابدی مییابند. باد در میان شاخههای آنان میوزد، گردههاشان را با خود میبرد و آنان را تکثیر میکند. آرزوها و خواهشهای آنان با این تناسخ محقق میشوند: آنان که برای یافتن زندگیای آرام از وطن خود فرار کردهاند اینجا آرامش و اعتمادبهنفس خود را بازمییابند، کیارش با معشوق خود پیوند میخورد و فرزندان امینه همهجا در جهان رشد میکنند و قد میکشند. این قطعه یک مفهوم ژئوپلیتیک؛ یعنی مفهوم مرز را به چالش میکشد. چهار شخصیت نمایش از ایران و یکی از آنان همراه نوزادش از افغانستان فرار کردهاند، ولی این اثر هیچ قضاوتی درباره وضعیت زندگی در این کشورها نمیکند. موضوع این اثر نه آسیا، اروپا یا آفریقا، بلکه انسانها و مرزها هستند. مرزهای ژئوپلیتیک فرمهایی عینی هستند که جدای یک جامعه از محیط خود را نمایندگی میکنند. شهروند کشوریبودن معادل است با اینکه براساس قوانین آن کشور اجازه داشته باشی در محدوده مرزهای آن کشور زندگی کنی. درمقابل فرار و مهاجرت غیرقانونی زمانی اتفاق میافتد که قوانینی که در وطن آدمی حاکم هستند برای او زندگی آسوده یا امنی را فراهم نکنند. اینجاست که انسان خطر فرار را به جان میخرد تا بتواند میان مرزهای دیگری (یعنی تحت قوانین سرزمین دیگری) زندگی بهتری داشته باشد یا اصلا زنده بماند. تماشاگر همراه با تناسخیافتن پنج شخصیت نمایش «تو با کدام باد میروی؟» میتواند جهان را در سطح دیگری تصور کند: زمینی بدون مرزهای ژئوپلیتیک که از سوی انسانها کشیده شدهاند، زمین پیش از آنکه انسانها بر آن گام بگذارند و شروع کنند به تقسیمکردن و تصاحبکردن آن با توسل به ابزار مصنوعی٤ (یعنی تشکیل جوامع). تنها اگر درخت باشی برایت واضح و بدیهی خواهد بود که انسان میتواند هرکجا که بخواهد فرود آید و زندگی کند. آیا بهعقببرگرداندن جامعه مدرن به وضعیت زمینی خالی از انسان که تمام موجودات زنده بر آن در صلح با یکدیگر زندگی میکنند، این مرحله پیشااجتماعی از هستی انسان راهحل درستی برای مشکل کنونی پناهندگان فراوانی است که در اقصا نقاط جهان حضور دارند؟ یا اینکه جوامع و کشورهایی که درحالحاضر مقصد بسیاری از پناهجویان هستند باید قوانین تازهای وضع کنند که براساس آنها به پناهجویان در سرزمینشان زندگیای بیخطر و فرایندی مطمئن برای اعطای شهروندی ارائه دهند؟ تا زمانی که چنین راهکارهایی اندیشیده شوند، پناهندگان بیحرکت و نومید در آستانه مرزها متوقف خواهند شد و متأسفانه آنان در واقعیت همواره انسان خواهند ماند؛ انسانهایی که همواره در جستوجو و تلاش برای زندگی بهتری هستند و نمیتوانند این تلاش را وانهند. آنطور که فریدریش نیچه نوشته است: «اراده آزادیبخش بدینسان آزاررسان میشود و از هرچیزی که رنج تواند برد، بدانخاطر که واپس نتواند رفت، انتقام میستاند».٥
منابع پینوشتها در روزنامه موجود است.