در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده گروه اجرایی درباره نمایش تو با کدام باد می روی؟: نوشته ی روح الله سمیع در مورد نمایش " تو با کدام باد می روی؟&quo
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:25:21
نوشته ی روح الله سمیع در مورد نمایش
" تو با کدام باد می روی؟"


هنر تاتر را می توان به هنری متشکل از اضداد تعبیر کرد، همانگونه که زندگی سرشار از رویداد های متضاد است. بسیاری از حرکاتی که ما در طی روز انجام می دهیم برآمده از تضاد است. ما برای پریدن به سمت بالا و غلبه بر جاذبه ی زمین ابتدا به سمت پایین می رویم یعنی با جاذبه همراهی می کنیم، روی زانو ها خم می شویم، دست ها را در کنار بدن قرار می دهیم و انرژی مان را ذخیره می کنیم، سپس با تمام توان به سمت بالا جهش می کنیم. همچنین برای نشان دادن یک مفهوم یا یک موقعیت در صحنه ی نمایش باید از مسیری متفاوت و در تضاد با رویداد مورد نظر حرکت کرد. برای مثال هرگز نمی توان مرگ را بر صحنه به نمایش گذاشت. مرگ اتفاقی است قابل درک و در عین حال غیر قابل لمس. هرگاه صحبت ا ز " بازی خوب" می شود به معنای قابل باور بودن با تصورات ذهنی تماشاگر است. اما چگونه می شود لحظه ی مرگ را به خوبی بازی کرد؟ برای رسیدن به یک بازی خوب، درست و لحظه ای قابل باور ناگزیریم از آن که لحظه ی پیش از مرگ، یا عبارتی بهتر زندگی را چنان که مملوس و پذیرفتنی باشد بازی کنیم. نمایش " تو با کدام ... دیدن ادامه ›› باد می روی؟" نیز بر همین تضاد ها استوار شده است. نمایشی در رابطه با مهاجرت کردن و رفتن از سرزمینی به سرزمینی دیگر. واژه ی "مهاجرت" جابه جا شدن، حرکت کردن، نایستادن ، نماندن و گریختن از آنچه هست و رسیدن به آنچه که آرزوست را در ذات خود دارد. چنانکه در میان عناصر چهارگانه ی طبیعت "باد" همین مفاهیم را با خود یدک می کشد. اما زمانی که با این اثر بر صحنه ی نمایش مواجه می شویم آنچه بیش از هر چیز به چشم می آید "سکون و ایستایی" است. نمایش "تو با کدام باد می روی؟" به شکل جسورانه ای مخاطب را با تعاریفی جدید در تاتر رو به رو می کند که این تعاریف برآمده از آگاهی و بینش نویسنده و کارگردان اثر است و در تمام اجزاء تشکیل دهنده ی آن دیده می شوند. بگذارید (هرچند مختصر) از نمایشنامه شروع کنیم. اصولاَ در یک ساختار کلاسیک نمایشنامه دارای مقدمه ایست که در آن زمان، مکان، اشخاص و موقعیت نمایشی معرفی می شوند. آنگاه بحرانی رخ می دهد و کاراکتر ها برای خروج از آن تلاش می کنند. درام به اوج می رسد تا اینکه راه حلی برای رهایی از بحران به دست می آید ، گره از کار باز می شود و نمایشنامه از اوج به فرود می رسد. سپس موخره، نتیجه گیری و پایان. اما در اینجا ما با نمایشنامه ای در دو صحنه مواجهیم که گرداگرد یک بحران شکل گرفته است. در صحنه ی آغازین با یک موقعیت غیر معمول (بحران) که کاراکتر های نمایشنامه را اسیر خود کرده رو به رو می شویم، در طول همین بحران که با گذر زمان شدت می گیرد با آن ها آشنا می شویم و در حالی که گره از کار کاراکتر ها باز نمی شود و بحران تا تبدیل شدن به یک اتفاق تراژیک ادامه می یابد، صحنه ی اول تمام می شود. صحنه ی دوم در عین حال که در امتداد صحنه ی قبل است اما کاملاَ مستقل است. فضایی شاعرانه، انتزاعی و آرام گویا آبی است که بر آتش صحنه ی اول ریخته شده است. بنابراین نویسنده ساختار مورد نیاز خود را خلق کرده است. کلام کاراکتر ها را به دو بخش سلولوگ و دیالوگ تقسیم شده است. سلولوگ ها کلماتی هستند که در واقع به زبان نمی آید و در ذهن کاراکتر ها جریان دارند و دیالوگ ها جملات کوتاهی ست که اشخاص نمایش در جواب یکدیگر آرام زیر لب زمزمه می کنند. آنچه هنر نویسنده (جمال هاشمی) را هرچه بیشتر عیان می کند چیدمان کلمات با ساختاری هندسی است. کلمات به گونه مهندسی شده به کار رفته اند که باری آهنگین با خود دارند و نمایشنامه در ذات خود مملو از موسیقی است به شکلی که انگار بازیگران از روی برگه های نت دیالوگ هایشان را می خوانند. کارگردان هم به درست ترین شکل با این نمایشنامه برخورد کرده است. استفاده از میزان سن سکون در تمام طول نمایش و رنگ آمیزی اثر با نور، افکت و پرژکشن باعث شده تا مخاطب با تجربه ای جدید سالن نمایش را ترک کند. بازیگران در یک خط و با فاصله ای یکسان از هم رو به روی تماشاگران ایستاده اند. کاراکترای نمایش در موقعیتی قرار دارند که هرگونه حرکتی می تواند جانشان را به خطر بیندازد. کمال هاشمی یک عکس به شما نشان می دهد و آدم های درون عکس داستانشان را با شما در میان می گذارند. اینبار نوبت اوست که مفهموم دیگری از "کارگردان و کارگردانی" ارائه دهد.

استفاده ی جسورانه از سکون و ایستایی و ایستادگی در برابر وسوسه ی طراحی حرکت و میزان سن حرکتی در این نمایش چنان به جا و صحیح است که نه تنها باعث دلزدگی و خستگی مخاطب نمی شود بلکه بر عکس منجر به همراه شدن آن ها با کاراکتر ها و در نهایت به وجود آمدن کاتارسیس می شود. پیرامه توشار منتقد به نام فرانسوی کاتارسیس را نتیجه ی اضطراب تماشاگر می داند و اضطرابی که مخاطب این نمایش تجربه می کند حاصل میزان سن هوشمندانه ای ست که کارگردان برای بازیگرانش انتخاب کرده است. سکون در این نمایش علاوه بر به تصویر کشیدن موقعیت بحرانی نمایشنامه باعث بروز و کشف احساساتی جدید در بیننده می شود. پس از گذشت اندکی از نمایش و درک مخاطب از موقعیت شخصیت ها و عدم توانایی حرکتشان به طور نا خودآگاه دچار اضطراب در برابر وضع موجود می شود و گاه تا جایی پیش می رود که برای جا به جا شدن در صندلیش تردید می کند و نفسش را در سینه حبس می کند یا به آهستگی نفس می کشد تا مبادا کاراکتر ها را به خطر بیندازد. وظیفه ای که سکون در این نمایش به عهده دارد چنان است که هیچ حرکتی از پس آن بر نمی آید و خود سرشار از حرکت است چرا که عنصر خیال را در مخاطب زنده می کند. آن چه بر صحنه دیده نمی شود در ذهن شکل می گیرد .
یوشی اویدا بازیگر به نام و بین المللی تاتر ژاپن در کتاب "بازیگری پنهان" خود مطلبی دارد که شکل اجرایی آن را می توان در نمایش "تو با کدام باد می روی؟" به خوبی مشاهده کرد. او می نویسد : « در زبان ژاپنی واژه ی "ما" به معنای خلا است و مفهوم آن، هر دو جنبه ی زمانی و مکانی را در بر میگیرد. برای مثال به لحظه ای اطلاق می شود که از انجام کاری یا گفتن حرفی ممانعت به عمل می آوریم. مفهوم "ما" در تئاتر کاربرد فراوانی دارد، زیرا عنصر اصلی سازنده ی آن صدا و سکوت است. از این رو عدم تحرک بر روی صحنه می تواند به خلق نوعی کادر بیانجامد که به برجسته کردن لحظات مهم نمایش کمک کند. این فقدان فعالیت باید رکن اصلی تئاتر باشد، نه مانند لحظات سکون که در جریان آن هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. مفهوم "ما" علاوه بر آنچه ذکر شد،ارتباط صحیح میان اشیا و رویدادها را هم نشان می دهد. بازیگر خوب که آگاهانه مفهوم "ما" را به کار می گیرد، می تواند ارتباط صحیح میان دو لحظه، دو فرد، دو ماجرا، دو جمله و دو صحنه را میان تماشاگر و صحنه ی نمایش احساس کند. پس منظور از "ما" حالت ایستا و سکون نیست، بلکه برعکس مفهومی ارتباطی از آن استنباط می شود.» معمولاَ زمانی که ما در جایگاه بازیگر بر صحنه ی نمایش حضور داریم با دو "من" طرف هستیم. یکی منی که در حال بازی کردن است و دیگری منی که در حال مشاهده کردن و اصلاح و هدایت من بازیگر است. من دوم به مثابه وجدان آگاه عمل می کند و همواره نگران چگونه دیده شدن من اول در نگاه تماشاگران است. مقاومت در برابر وسوسه های من دوم چالشی است که بازیگران این نمایش با آن رو به رو هستند. آن ها علاوه بر تمرکز روی دیالوگ ها و انتقال موقعیت بحرانی به مخاطب باید بر روی بدن خود و تمایل آن به حرکت متمرکز باشند و این خود ماراتنی است که توانایی و استقامت بدنی بالا را می طلبد. رنگ آمیزی متفاوت کاراکترها در بازی بازیگران به خوبی مشاهده می شود و نشان از توان آن ها در رسیدن به نقش دارد.
همه ی آنچه در این مجال گفته شد تنها خلاصه ایست از اتفاقات قابل تامل نمایش "تو با کدام باد می روی؟"
روح الله سمیع
#تو_باکدام_باد_میروی؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید