در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده گروه اجرایی درباره نمایش تو با کدام باد می روی؟:    یاداشت هاله میر میری در روزنامه شرق درباره نمایش «تو با
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:35:42






یاداشت هاله میر میری در روزنامه شرق درباره نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟»

ایده ملال

هاله میرمیری

تجربه دیدن نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» مصادف شد با خواندنِ کتابِ درخشانِ «فلسفه ملال» اثر لارس اسوِنسن؛ ... دیدن ادامه ›› کتابی حیرت‌انگیز در بابِ جوهر و ذاتِ ملال در دنیایی که تهی و بی‌چیز‌بودن در آن انتهایی ندارد.
 ایده ملال را اسونسن به تفصیل، در چهار فصل و با جزئیاتِ کامل بیان می‌کند. این جزئیات به‌گونه‌ای است که به هنگام آنکه نویسنده می‌گوید: «ملال مردم را از درون می‌خورد» شما با گوشت و پوست آن را درک کرده‌اید. توصیف وی از ملالِ برخاسته از موقعیت و اشباع، ملال وجودی و خلاقانه تناظری دقیق با وضعیتی دارد که همه ما را در چنبره خود اسیر کرده است.
خورده‌شدن از تو، هیاهوی میل‌ورزیدن به چیزی و سپس توخالی‌شدن از درون، رفتن، رفتن، رفتن و باز هم نرسیدن به آنجا که از پیش طلبش می‌کردیم، چسبیدن به یک نقطه و بی‌حرکت‌ماندن، جملگی ریشه در مفهومی دارد که اسونسن به ضرس قاطع آن را «ملال» یا بیماری انسان عصر مدرن می‌خواند.
 این خوانش از ملال و انسانِ ملول قرنِ حاضر، پیوندِ توأمانی با آنچه جمال هاشمی در نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» به اجرا درمی‌آورد، دارد؛ انسان‌هایی (شما بخوانید پناه‌جویانی) منفرد و جدامانده از یکدیگر، خشکیده و چفت‌شده به یک نقطه، ایستاده در موقعیتی مرزی که در آن نه راه پیش وجود دارد و نه پس! گیریم که این مرز، مرز واقعی باشد که زنِ افغان از ترس شوهر، عاشقِ سوخته‌دل در پی معشوق، سرباز گریخته از دم‌و‌دستگاهِ نظامی و زوجِ آزرده از غم بارِ زندگی روزمره، قصدِ گذر از آن را داشته باشند.
 تفاوتِ چندانی در اصل ماجرا نمی‌کند. زندگی در پیش و پسِ مرز، با همان ضرباهنگ همیشگی و با تندر حوادث خوش و اندوهبار خود کماکان جریان دارد. چسبندگی این افراد به وضعیت مبهم و هراسناک خود تا اندازه‌ای است که منطقِ « مرز» را نیز جابه‌جا می‌کنند.
پیش از این مرز را به مثابه موقعیتی می‌شناختیم که در آن بالاجبار باید میان «‌این» یا «آن» یکی را برمی‌گزیدیم. هاشمی اما سکون و ناتوانی در حرکت را چونان در عمل و اجرای بازیگرانش جای می‌دهد که اندیشیدن به هرگونه انتخاب میان این یا آن گزینه از بن بیهوده به نظر می‌آید.
مسئله آن است؛ چرا ما حرکت نمی‌کنیم؟ یا آنکه چرا به ما گفته می‌شود که حرکت نکنیم؟ با همان منطقِ ملال اگر به ماجرا بنگریم، فضیلتی در پاسخ‌دادن به این پرسش نیز وجود ندارد. چه، ما جملگی انتظار می‌کشیم تا کَس یا چیزی (از جنس امید و شادباشی) از راه برسد و ما را از چسبندگی وضعیتِ موجود برهاند.
هرچند نمایش قصد دارد تا رنجِ پناه‌جویان در راه رسیدن به مقصد خود و گذرِ آنان از هفت خان رستم را به اجرا درآورد، در پسِ این تلاشِ سیزیف‌وار، حتی زمانی که به ظاهر این پنج نفر از مرزِ موردنظر عبور کرده‌اند، امکان هیچِ زندگی دوباره و از‌نویی وجود ندارد.
پنج شخصیتِ نمایشِ هاشمی در پسِ گذر از مرزِ موردنظر نیز تنها با گام‌هایی به پس، در نقطه ثابتِ دیگری چفت‌شده و ثابت و بی‌حرکت باقی می‌مانند. تجربه گذر از مرزها و رسیدن به دنیای آرمانی که یکسره همگان را به دنبال خود می‌کشاند، جملگی تخیل است.

 
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید