در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده گروه اجرایی درباره نمایش تو با کدام باد می روی؟: از این قاعده بی پروایی یاداشت رضا آشفته در روزنامه شرق تو با کدام
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:44:07
از این قاعده بی پروایی
یاداشت رضا آشفته در روزنامه شرق

تو با کدام باد می‌روی؟
نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» که این روزها در تئاتر مستقل تهران اجرا می‌شود، می‌خواهد به موضوع مهاجرت از منظر تازه‌ای بپردازد. کمال هاشمی توانسته آن نگاه کلیشه‌شده که مهاجرت بد است و دردسر دارد و از این حرف‌ها را کنار بگذارد؛ به‌گونه‌ای دیگر بر آن هست که ما را متوجه انسانی کند که به جای مهاجرت از سرزمینی به سرزمین دیگر، دارد از جهان مادی به جهان والا سفر می‌کند. یعنی از ناسوت دل می‌کند و در لاهوت سیر آفاق‌ و انفس می‌کند. این نمایش باید  شکل و شمایل متفاوتی داشته باشد چون بنابر الگوهای رایج کار نشده، بلکه برخورد متفاوتی با موضوع دارد و در نهایت نیز جنس مواجهه با مخاطب دگرگون خواهد شد و ما درواقع داریم نوعی تئاتر شهودی را می‌بینیم که در آن امر متافیزیکی بسیار حائز اهمیت است.  نمایش «تو با کدام باد می‌روی؟» دارد از جهانی دیگر می‌گوید که ذره‌ذره درمی‌یابیم  این جهان دیگر ربطی به امر محسوس ندارد، بلکه از عالم مجرد که در آن، ارواح حضور دارند تصویر‌سازی می‌کند و این هنری غیرواقع‌گرایانه است که ما را به سویی پرتاب می‌کند که دیگر ماده نیست. این امر غیرواقعی دلالت‌های نمایش را شهودی می‌گرداند و ما را از منطق گریزان، چون با استدلال ... دیدن ادامه ›› فهم آن ناممکن است با آنکه می‌دانیم دچار یک تئاتر شده‌ایم. در دو سوی این تئاتر، مهاجرت و مرگ برجسته شده‌اند.
این پنج نفر که هر یک داستانی برای بیرون‌رفت از وطن دارند، شش مرز را درگذشته‌اند و باید از هفتمین مرز و خوان هم درگذرند که انگار نمی‌شود و همگی می‌میرند اما در تئاتر ما مرگ را نمی‌بینیم و این زیبایی کار هست که در آن با تداوم جریان زندگی مواجه هستیم. یعنی سنتز مرگ و زندگی در این نمایش درخت‌شدن یا تناسخ است. این مهاجران دقیقا از زمانه در آزارند و باید که بگریزند و دیگران نیز در آن هفت مرز با تهدید مانع از نفوذشان به‌ راحتی و رفاه در دنیا شده‌اند و باز هم جسم و روانشان آمیخته به درد و رنج دوچندان است و مرگ ‌تنانه اتفاقی است برای بیرون‌رفت از حال مادی و این نگره‌ای است که جهان دیگر را برایشان تدارک می‌بیند و ما به جای انسان با پنج درخت مواجه می‌شویم که به‌تدریج از آن حالت‌ انسانی درگیر با دنیای پیرامون تبدیل به درخت‌های سربلند سرسبزی شده‌اند که به نوازش نسیم به رقصی چنین درآمده‌اند.  کمال هاشمی در مکاشفه درونی‌اش نمی‌خواهد پایبندی خود را به اصول متعارف تئاتری نشان دهد و برای گریز از آن خلاف‌آمد آنچه به نام تئاتر متعارف شناخته می‌شود، کار کرده است. اگر پویایی و جنبش و حرکت از ارکان تئاتر است او به دنبال القای فضایی دگرگونه است که در آن هیچ چیزی بر پایه این اصول متعارف که در فن شعر ارسطو نظم بخشیده شده است، کار نمی‌کند.  بنابراین کمال هاشمی به دنبال بیان آیینی از انسان در مسیر زندگی است و برای این  کارش شکل تعریف می‌کند. در یک نور موضعی پنج‌گانه پنج نفر را در یک راه مشترک که دربرگیرنده کوچی دراز و بی‌نتیجه است نمایان می‌کند و بعد اینها هر یک از رنج و عتاب خود در زندگی گذشته‌شان می‌گویند. به‌تدریج این منظر از ویرانی که با تهدیدهای بیرون شکل گرفته، انگار از بین می‌رود و به جای آن تصاویر نابی که بسیار آرامش‌بخش‌اند، ما را به بیداری و آگاهی‌بخشی فرامی‌خوانند. این همان فضای متافیزیکی است که بسیار خیال‌انگیز می‌نماید. در این باغ تماشا اینها دیگر انسان نیستند و از زبان درخت‌هایی خوشبخت ما را به چالش وامی‌دارند؛ چالشی که نه منطقی، بلکه
خیال‌برانگیز است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید