اره «تو با کدام باد میروی؟»
در مسیر وزش بادها که در سرزمینهای برزخی میوزد
یاداشت محمدحسن خدایی در روزنامه شرق
جهان آشوبناک این روزها، بیشازپیش بر مرزها تأکید دارد، بهخصوص مرزهای سیاسی که مفهوم دولت-ملت را امکانپذیر میکند و همچون شر لازم، به کار همزیستی مسالمتآمیز دولتها میآید. نمایش «تو با کدام باد میروی؟» تأملی است قابل اعتنا در مواجهه آدمها با مرزهای سیاسی؛ مرزهایی که قرار است آدمهای یک منطقه جغرافیایی را در قالب ملت، صورتبندی کند و کلیتی یکپارچه از منافع و مصالح بسازد. کلیتی که در نهایت توانایی یکپارچهسازی تاموتمام مردمان
... دیدن ادامه ››
را ندارد و خود نشانی است از شکافها و تناقضات. نمایش «تو با کدام باد میروی؟» روایت همسفرشدن آدمهایی است که سرزمین مادریشان را به دلایل مختلف ترک کرده و در پی سرزمین موعود خود هستند. مهاجرانی که خارج از مناسبات قانونی، اقدام به عزیمت و در نهایت گرفتار مرزهای سیاسی میشوند. نه امکان به پیشرفتن و گذر از مرزها هست و نه امکان بازگشت به وضعیت قبل: متوقفشدن در کرانه مرز سیاسی. مرزی که تأکیدی است بر وجود دو کشور، دو
دولت-ملت و البته دو قانون. منطقهای تعلیقگونه، جایی که دو نظم سیاسی به شکل حادث از هم جدا شده و سازوبرگ متفاوتی را اعمال میکنند.
آدمهای نمایش پنج نفر هستند. شهرام و فروغ، همان زوج جوانی که تن به مهاجرت داده و به نظر میرسد رابطهشان به انتها رسیده، کیارش که در پی معشوقه خود آلاله مبادرت به ترک موطن کرده، امینه زن افغان که فرزند به بغل از مردسالاری سرزمین خود گریخته و حامد که تاب دوران سربازی را نیاورده و رهسپار سفر شده است. آدمهایی که مقابل پاسگاه مرزی، در وضعیتی برزخی، به استیصال رسیدهاند. خسرو در مقام راهنمای سفر، ناپدید شده است. در غیاب راهنماست که سفر متوقف شده و آدمها در یک ایستایی مطلق، همچون ارواح منقاد در برزخ، مشمول حیرت و تأمل در نفس هستند. تأملی اضطراری که از قضا امکان شناخت را فراهم میکند.
نمایش، در دو سطح ذهنی و عینی بیان میشود. دو سطحی که مرز باریک و اغلب غیرقابل تمایزی را میسازد که در نسبت با تعلیقگونهگی موقعیت خود آدمهای نمایش، معنادار و هوشمندانه است. اول سطح ذهنی روایت است که همچون حدیث نفس، منویات شخصیتها را آشکار میکند و زمان گذشته و حال و آینده را در نسبت با یکدیگر متعین میکند. دوم، سطح عینی روایت است و اغلب دچار لکنت، احتیاط و محافظهکاری است و معطوف به زمان حال نمایش. اصولا در وضعیت ایستایی مطلق مهاجران غیرقانونی نمایش در مجاورت پاسگاه مرزی، روایت ذهنی است که میتواند به کار بدنهای از حرکت بازمانده آید و تحمل وضعیت را ممکن کند. از این منظر روایت ذهنی با استعاره، نوستالژی و قضاوت موتور محرک آدمها میشود در امکان ادامهدادن. از دل این روایت سوبژکتیو است که میتوان موضعگیری افراد، نسبتی که با جهان برقرار میکنند و عاملیتی که اعمال میکنند را فهمید.
روایت نمایش دوپاره است. نوعی تقسیم زمانی، به قبل و بعد شلیک گلولهها، به قبل و بعد مرگ. روایت زندگان و مردگان. اگر پاره اول، میان روایت ذهنی و عینی در نوسان است، اگر سکوتی مرگبار و خشونتی پنهان و آشکار بر روابط و مناسبات برقرار است، پاره دوم اما یکسره شکستن سکوت است و بیان استعاری و شاعرانگی. پاره اول روایت انسانهای زنده و گرفتار بیخانمانی است و پاره دوم روایت استعاری از مردگانی که پس از مرگ، همچون درختان در زمین ریشه دوانده و از سرگردانی رها شده و در مقبرههایشان به ماه خیره شدهاند. پاره اول، ترس است و خشونت. پاره دوم، رهایی است و شاعرانگی. نکتهای که بههرحال نشان از محافظهکاری نمایش است در مواجهه با فاجعه و در نهایت زیباشناسیکردن مرگ. درواقع جمال هاشمی در مقام نویسنده و کمال هاشمی بهعنوان کارگردان، روایت فاجعه را تا نهایت خویش به پیش نمیبرند و با لحن و روایتی شاعرانه، مرگ شخصیتها را در ساحت زیباشناسیک آن به نمایش درمیآورند. ساحتی که از پلشتیهای زندگی روزمره و وضعیتهای بحرانی به طور کامل تهی شده و وجهی استعلایی به خود گرفته و زیبا و شاعرانه است.
بحران جهان جدید که با منطق سرمایهداری متأخر به نهایت خود نزدیک میشود، در کنار خیل مشتاقان سفر و صنعت توریسم، انبوهی مهاجران غیرقانونی و پناهجویان خسته از جنگ و ناامنی را خلق میکند. آدمهای «تو با کدام باد میروی؟» از جنس مهاجران غیرقانونی و پناهجویان هستند. اشاره مداوم کیارش به کمسوشدن چشمها و ارجاعات تکرارشوندهاش به روایت اسطورهای اسفندیار در عزیمت و عبور از هفت مرز و البته گرفتارشدن در مرز آخر، نگاه اسطورهای نمایش است به تقدیر تاریخی مردمان خاورمیانه که چگونه صیروریت تاریخی، وضعیت بغرنج آنان را بهبود نداده و همچنان، خانهبهدوشی و سرگردانی، با زیست و زندگیشان عجین است. آدمهای نمایش، درختهایی کاشتهشده بر سرزمینی هرز، بیآنکه باهمگفتوگو کنند، رو به چشمانداز فراخ و هولناک روبهرو، مدام گرفتار حرافیهای ذهنی و شاعرانه هستند. طراحی صحنه و استقرار ایستا و کمتحرک بازیگران، دیالکتیک برهوت و شاعرانگی، همنشینی سفر و گلوله است و از این باب، «تو با کدام باد میروی؟» تأملی است در وضعیت هر دم بحرانیشونده مردمان خاورمیانه.