ماه لب پنجره می نشیند
و به انعکاس تصویر شاعرانه خود در آب گل آلود خیره می شود
ناگهان یکی از پشت سر محکم هلش می دهد
و ماه درون آب های خیس و سرد می افتد
و سینی خلق می شود
تو آن را دستت می گیری و برایم چای می آوری
لبخند محجوبی می زنی و مهمان ها کل می کشند .
و تو آن قدر هول می شوی که سینی چای از دستت
... دیدن ادامه ››
می افتد و آثار سوختگی آن تا مدت ها روی بدنم می ماند .
حقمان بود !
ماه بیچاره فقط می خواست اندکی لب پنجره خستگی در کند که ما عیشش را خراب کردیم ...
سینی چای برق می زند و ماه جایی آن دور ها زیرزیرکی می خندد...
شفق