وقتی برگردی
اگر برگردی
اگر برنگشته باشی تا حالا
میبینی جایت خالیست
میبینی سلام میکنی
مثلِ همیشه
امّا سلامِ همیشگیات
شوخی و خندهات
به گوشِ خانه غریبه شده است
میبینی خجالت میکشی از چیزی که نمیدانی چیست
میبینی
... دیدن ادامه ››
پا گذاشتهای به خانهای که نمیشناسیاش
به خانهای که خواب دیدهای انگار
به خانهای که صاحبی ندارد انگار
دست میکشی به کتابخانهی خالیات
به کتابها و مجلّههایی که نیستند
به چیزهایی که از این خانه رفتهاند بعد از تو
ایستادهای به تماشای چیزهایی که نمیشناسی
میبینی اینجا خانهی تو نیست
میبینی همهچیزِ این خانه عوض شده است
مثلِ دنیای بیرونِ خانه که دنیای تو نیست
میبینی اصلاً عجیب نیست
میبینی همهچیزِ این خانه طبیعیست
هر جای این خانه چیزی هست که جای تو را پُر میکند
اگر برنگردی
اگر برنگشته باشی تا حالا
http://azarm.persianblog.ir
از: بلاگا نیکولووا دیمیترووا شاعر بلغاری ترجمهی محسن آزرم