با تو
در باران،
با پیچ جاده ها
می رقصم
در نگاهت،
من،
من که هرگز اهل تسلیم نبودم
به هرم رنگارنگ دست های تو
سر سپرده ام.
در قبیله ای که جیب ها
آکنده از
دشنه و دروغ و مخدر است
مشت
... دیدن ادامه ››
های من
چیزی جز
عشق را در خود
نمی فشرد،
و حنجره ی تو
چیزی جز یک تنهایی عمیق را
ترانه نمی کند.
لحظه هایی که
همیشه
سر جنگ دارند
با اراده ی من!
آسمانی که سال هاست
پنهان شده
پرنده هایی که
رد پروازشان را
گم کرده اند
و نت هایی که
مدت هاست
خاموش مانده اند
ماه که ماسیده بر
سینه ی سیاه بی ستاره ی شب،
قدم های تو را
کم دارند
گیسو طلا
پری ی قصه های شیرین تنهایی.
(امیر بابک) 96/6/28