سعید: علی چه کار کنم احساس امنیت کنی، بابا لامصب رگ منی رفیق منی… چی کار کنم پاتو از این در بذاری بیرون
علی: برم دم در یادش میافتم… یاد
... دیدن ادامه ››
شبهایی که میرفتیم پایین براش آژانس بگیرم تا خود صبح دم در مینشستیم… برم سر کوچه تابلو شهدا رو ببینم یادش میافتم… کافه برم پاره میشم… تو هر پیادهرویی قدم بزنم یاد قدمهای نزدهمون میافتم یاد شبهایی که میخواستیم کف خیابونای خالی لابهلای خیال ماشینها برقصیم و نرقصیدیم… سعید اتفاقی بوی عطرشو بشنوم دیوونه میشم… اسپورتیج ببینم حالم بد میشه… تاکسی بگیرم جلو جا نداشته باشه عقب بشینم روانی میشم… کجا برم که یادش نیفتم… کجا برم که احساس امنیت کنم…
سعید سکوت
سعید: مگه الان یادش نمیافتی؟
از متن نمایش «شرقی غمگین»
***
خواندن همین چند خط کافی بود تا مطمئن شوم باید به تماشای نمایش «شرقی غمگین» بروم: نمایشی با بازی سجاد افشاریان و هومن شاهی که سجاد افشاریان نوشته و سعید زارعی کارگردانی کردهاست. داستان روایتگر عشق شکستخوردهی جوانی (به گمانم دههی شصتی) به نام علی (معروف به علی عشقی) است به دلبر، عشقی که دو سال علی را خانهنشین کرده، عشقی که به دلیلی که نمیدانیم شکستخورده و الان علیِ همچنان عاشق برای بیان عشقش پادکستهای رادیویی منتشر میکند به نام «شرقی غمگین» تا صدایش را به دلبر برساند. این عاشقانههای علی همراه میشود با کنشهای او با همخانهاش سعید که شاهد روزبهروز پژمردهشدن و زوال علی است و در عالم دوستی و رفاقت میخواهد از رنج رفیقش بکاهد.
سجاد افشاریان منولوگ و دیالوگنویس متبحری است و این توانایی هم در منولوگهای عاشقانهی علی عشقی به دلبر، هم در دیالوگهای پر از عشق و رفاقت علی عشقی و سعید، و هم در همراهی روان متن با قطعههای ادبی و کلامِ آهنگهای به کار رفته در نمایش به چشم میآید. بسیاری از کسانی که به تماشای نمایش رفتهاند، گفتهاند و نوشتهاند که برای شنیدن حرفهای این دو شخصیت به تماشای نمایش رفتهاند، گویی این دو زبانِ گویای نسلی از جوانان هستند که به دلایل مختلف حرفهایشان را نزدهاند. این که نسلی جوان با دیالوگهای شخصیتهای نمایش چنین ارتباطی تا حد همذاتپنداری پیدا کند نشانگر شناخت خوب نویسندهی نمایش از درگیریهای این نسل است. در کنار عاشقانههای نمایش، کم نیست دیالوگهایی که با برخی رفتارهای اجتماعی شوخی میکند. شوخیای که من بسیار پسندیدم شوخی با کتاب «ملت عشق» الیف شافاک بود وقتی علی با لحنی معترضانه به سعید می گویند آخه این چیه داری میخونی براشون؟ من براشون کافکا و داستایوفسکی می خونم! یعنی که این کتاب در مقایسه با آثار بزرگ ادبی جهان در سطح بسیار پایینتری است. و این نشان از سواد ادبی بالای علی عشقی دارد.
ولی نمایش چه پیامی برای علی عشقیها دارد؟ برای جوانان باسواد و بااستعداد و حساسی که به دلایل مختلف مشکلاتی در زندگی دارند؟ آیا سرنوشت همهی این علی عشقیها مثل علی عشقی نمایش خواهد بود؟ آیا راهی دیگر وجود ندارد که جوانانی چون علی تصمیمی چون تصمیم او نگیرند؟ فضایی که علی در آن زندگی میکرد آنقدر حال مرا در طول نمایش بد کرده بود که مدام فکر میکردم چطور میشود از آن جهنم خلاص شد؟ یا اصلاً در آن جهنم نیفتاد؟ در عین حال فکر میکنم شاید کسانی هم باشند که نمایش را ببینند، پابهپای علی اشک بریزند و بعد فکر کنند خب علی چه شد؟ وقتی علی نتوانست ادامه دهد پس ما هم نمیتوانیم و تصمیمی چون علی بگیرند. و این نتیجهگیری خطرناک است. سؤالی که اینجا پیش میآید این است که وظیفهی نمایش چیست؟ آیا فقط توصیف موقعیت است که در این صورت نمایش «شرقی غمگین» حال عدهای از جوانان را به خوبی توصیف میکند. یا آیا وظیفهای بیش از این دارد؟ منظورم این نیست که لزوماً نمایش باید پیامی اخلاقی داشته باشد که در این صورت خطر تبدیل شدن به شعار را دارد. ولی میتوان هوشمندانه عمل کرد. میشد با تغییراتی جزئی کلیت نمایشنامه را طوری نوشت تا مخاطب بیشتر به هولناک بودن تصمیم علی پی ببرد و اگر خودش در وضعی مشابه علی است مصمم شود تغییری در اوضاع خود دهد تا دچار سرنوشتی چون او نشود. در شکل فعلی آنقدر مخاطب با علی همراه میشود که حتی در تصمیمی که علی میگیرد هم ممکن است با او همراه باشد. شاید اگر در موقعیتهای بیشتری علی را از بیرون میدیدیم (مثلاً از دید سعید) و بیشتر متوجه آسیبی که او به خود زدهاست میشدیم میتوانستیم به چشم یک منتقد به علی نگاه کنیم و در نتیجه به قضاوت دربارهی درست یا غلط بودن تصمیمش بنشینیم.
در نهایت، به نظرم نمایش «شرقی غمگین» نمایشی بود با متنی زیبا که به خوبی گویای حال گروهی از جوانان بود. هر دو بازیگر بازیهای روانی داشتند که به همراه متن قوی باعث میشد مخاطب با آنها ارتباط برقرار کرده و همراه شود. به نظرم با تغییراتی در نمایشنامه و اضافهکردن جزئیاتی بیشتر میشد نمایش پیامی بیش از یک توصیف حال برای مخاطب داشته باشد. و یک انتقاد جزئی: علی عشقی چندین بار در طول نمایش سیگار میکشد. اگرچه قبول دارم کشیدن سیگار ابزاری است برای بیان حال شخصیت داستان ولی به دلیل تهویهی نهچندانخوب سالن، بوی سیگار برای بسیاری میتواند آزاردهنده باشد. خوب بود اگر میشد راهی برای تهویهی بهتر پیدا کرد تا بوی سیگار باعث آزار مخاطب نشود.
از وبلاگ "Journal of Internal Monologues"