در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | احسان zarkesh درباره نمایش شرقی غمگین: یادش بخیر چند ماه پیش برای اجرای قبلی شرقی غمگین بلیط گرفتم ولی توی تر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:19:54
یادش بخیر چند ماه پیش برای اجرای قبلی شرقی غمگین بلیط گرفتم ولی توی ترافیک گیر کردم و به تئاتر نرسیدم. از شانس خوب من اجرای آخرشون هم بود و شرقی غمگین کلا تموم شد. خلاصه حسرت دیدن شرقی غمگین به دلم موند. تا اینکه چند وقت پیش تبلیغ اجرای دوباره شرقی غمگین و دیدم و ذوق مرگ شدم که دوباره اجرا دارن. روز 5شنبه 7 دی وقتی بلیط اجرای امشب (11 دی) و گرفتم با خودم عهد بستم که زودتر راه بیوفتم که به موقع برسم. اون روز هنوز خیابونا شلوغ نبود و خبری از اعتراض هم نبود و من هم تا قبل از این شلوغیا همه حواسم پیش شرقی غمگین بود که مبادا روزش از دستم در بره تا اینکه از 2 روز پیش همه چی عوض شد و منم دیگه به جای اینکه به تئاتر فکرکنم نگران دوستام بودم که دم درب دانشگاه باتوم خورده بودن و چند تاشون و هم برده بودن. تا اینکه دیشب وسط فکر و خیال و نگرانی برای دوستام یادم اومد که فردا دوشنبه است و نوبت شرقی غمگین دیدن منه.
امروز زودتر راه افتادم که مبادا توی ترافیک گیر کنم. توی راه دیدن این همه مأمور حالم و بد میکرد حتی وقتی توی پارک دانشجو نشسته بودم و مأمورا جلوم یک خانم و زدن حالم و بدتر کرد و اینکه کاری از دستم بر نمی اومد برای اون خانم بکنم بیشتر منو آشفته می کرد. همین طور که روی نیمکت بودم و توی فکر فرو رفته بودم پلیس اومد منو از روی نیمکت بلند کرد و پارک و خالی کرد. گویا نشستن روی نیمکت و به فکر فرو رفتن هم جرم محسوب می شد.
10 دقیقه به 6 بود که رسیدم جلوی گیشه و بلیت و گرفتم ولی اون لحظه ذوق چند روز پیش و نداشتم. تمام فکرم جای دیگه ای بود و از من فقط جسمم اونجا بود. حتی وقتی که وارد سالن هم شدم فقط جسمم اونجا بود تا اینکه تئاتر شروع شد و علی عشقی شروع کرد و منو از درهای بسته سالن رد کرد و آورد توی سالن و منم مثل بقیه اومدم توی سالن و تماشاگر شرقی غمگین و علی عشقی شدم حتی بعضی وقتا میتونستم علی عشقی باشم. اینقدر که دیالوگاش و گوش کرده بودم منم توی ذهنم با علی میخوندم که .... "کجا روم که یادت نباشد و یادت نیاید" ... "من اگه یه بار دیگه به دنیا می اومدم با خودم با تو مهربون تر بودم" ... ... دیدن ادامه ›› با اینکه بعضی وقتا صدای بوق موتورهای پلیس و گارد حواسم و پرت می کرد و ذهنم و می برد پی اتفاقات بیرون از سالن ولی باز علی عشقی نمی ذاشت خیلی بیرون بمونم و دستم و میگرفت می آورد روی صندلی می نشوند.
الان چندین ساعته که تئاتر تموم شده و همه رفتن ولی من هنوز توی سالن یک پردیس تئاتر شهرزاد روی صندلی 2 از ردیف 12 نشستم و درگیر علی عشقی و داستانش هستم.
پی نوشت 1: با اینکه بعضی وقتا صدا رو به سختی میشنیدم چون از صحنه دور بودم ولی همه چی این تئاتر برام دلنشین بود و دوست داشتم. نمایشنامه، کارگردانی، طراحی صحنه و لباس و نور پردازی و ... همه عالی بود. دیدن این تئاتر و برای یک بار هم که شده از دست ندین.
پی نوشت 2: یعنی روزی میرسه که مردم فرهنگ تئاتر دیدن و داشته باشن و در حین اجرا فیلم نگیرن و چت نکنن ومهم تر از همه گوشیشون و خاموش کنن؟؟؟ یعنی اون روز من زنده ام؟؟؟ (کاش متوجه بشن که یکی داره تئاتر و میبینه و با نور گوشیتون حواسش پرت میشه)
پی نوشت 3: کاش روزی برسه که بلند بلند توی تئاتر نخندیم و با کناریمون در حین تئاتر اون و نقد نکنیم چون ممکنه اطرافیامون اذیت بشن.
پی نوشت 4: توی این تئاتر بعضی جاها ممکنه صحنه رو مات و موج دار، از پشت پرده نازکی از آب ببینین پس اگر آدم احساسی هستید حتما دستمال کاغذی همراه داشته باشین.
پی نوشت 5: در آخر دوست دارم بگم یک بار دیدن این تئاتر واقعا کمه (دوست دارم هر شب اجرا یه گوشه از تئاتر بشینم و علی عشقی برای چند ساعتی منو فارغ کنه از زندگی خودم و با خودش ببره) وای که چقدر دوست دارم بازم بیننده این تئاتر باشم ولی از فاصله نزدیکتر.
تمام.
عزیز دلین و ممنون که نوشتین برامون جون دل جان یا احسان عشقى جان
۱۲ دی ۱۳۹۶
چقدر قشنگ بود این نوشته :)
۱۲ دی ۱۳۹۶
منم دیروز برای بار دوم به تماشای این اجرا نشستم و مثل بار اول از دیدنش لذت بردم و از اول تا پایان نمایش اشک ریختم ..برای علی عشقی برای مادرش برای سعید برای اینکه چقدر مثل این رفاقت کمه...
۱۳ دی ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید