#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول
بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات
تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق میافتد. از همان ابتدای نمایش، مسئلهای خود را نمایان میکند. جان با مادرش گفتوگوهای تلفنی
... دیدن ادامه ››
دارد درحالیکه از نظر جیم، مادر آنها سالهای سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک میکند درحالیکه جان میگوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق میشود. اگر جیم ماریا را میدید و جان او را نمیدید، تماشاگر به این نتیجه میرسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسکین میدهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمیتواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقهمند و کنجکاو میشود، ولی بهتدریج «وامیدهد» و به تسلیم میرسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان میخواهد.
ژاک لاکان و «ساحت نمادین»
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاک لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع»
(common sense)
نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
واژه نابودی شیء است!
ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور میشود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد میکند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافتههای مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوبهای زبانی قرار دارند.
تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشتههایی که بر صحنه «پروجکت» میشود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه میشود و اتفاقاتی را حین نمایش باور میکند که هرگز آنها را نمیبیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم بهدست جان و قتل پدر جان بهدست ماریا!). خواندن نوشته هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش میافتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت مینشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدی را خلق میکند.
دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک