دارم به آخرین پیامتان فکر میکنم
پیامهای سوختۀ ناتمام
که مثل این سفر
هیچوقت به مقصد نرسید
به اینکه «نگرانم نبا...»
به اینکه «از دور میبو...»
به اینکه «تو هم مراقب خو...»
دارم به انگشتهای کسی فکر میکنم
که برایت نوشته بود
«رسیدی زنگ بزن عزیزم»
به باقیماندۀ شیشۀ عطرت روی میز
به پیراهنِ تازهات
به اینکه مرا ببخش مادر
اگر اینبار بهجای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه میآورم
داوود سوران