برای خودم هم عجیب بود که دو بار رفتم و این نمایشو دیدم و هر دو بار لذت بردم یه چیزی تو نمایش بود که منو میکشوند اونجا یجایی لابلای اون دیالوگا خودمو دیدم خودی که اصلاً تجربیاتش نزدیک نبود ولی انگار یجایی علی عشقی بازی درآورده بود. انگار تمام شعور هنریمو به بازی گرفته بود اونم نه با دیالوگای پیچیده و فلسفی با چهارتا حرف ساده با چهارتا خل و چل بازی با چهار تا رفیق بازی. قبل از اینکه برم از چند نفر پرسیدم گفتن ما رفتیم ولی بخوای باهات میایم ببینیم. دلم میخواست بعدش جلوی سجادو تو کافه بگیرم بگم تو میدونی علی عشقی کیه؟ من علی عشقی رو قبلاً دیدم توی اون سلام علیکی که گاهی از کنارمکه رد میشی خیلی خاکی حواله میگنی آره ت اون سکوت بین سلامتا علیک چهار پنج تا جک میشنوم که میگی بابا عشقی تو که از مایی بیا داستانتو بنویسم بعد با همون لبخند گوشه لبت کاف علیکو میگی و کافه رو طی میکنی. گاهی باید فقط رفت و تئاتر دید و حال کرد نه نقدی نوشت به بازیگری و کارگردانی و طراحی صحنه و لباس و هزار کوفت دیگه. گاهی باید وسط کلی آهنگای سنگین و نیمه سنگین انداخت سرازیری خلاص کرد فقط بریمیکس شاد دهه هفتادی گوش داد و عشق کرد!!! منی که تو عشق و عاشقی شاگرد اول هستم خانم معلم چرا آخر کلاس نشستم…