نگاهی به نمایش «کارد، ُترنج ، زلیخا» به کارگردانی احمد ایرانیخواه
جاودانگی حقیقتِ بی گزند در گذر زمان
ایران تئاتر- در کلیت موضوع نمایش
... دیدن ادامه ››
«کارد، ُترنج ، زلیخا» به برخی مفاهیم عرفانی و حقیقتشناسانه با رنگمایهای از فلسفه شرق، میتوان دست یافت که به ویژه برای تماشاگر ایرانی فضای مانوستری پیدا میکند.
گروه کارگاه تجربی نمایش با پشتوانه اجرای چند نمایش قابل اعتنا درگذشته، که از قضا نویسندگی عمده آنها برعهده ملیحه مرادی جعفری بوده و بسیاری از آنها را نیز احمد ایرانیخواه کارگردانی کرده، بعنوان تازهترین تجربه خود، نمایش «کارد، ترنج، زلیخا» را در سالن سایه تئاتر شهر روی صحنه برده است. نمایشی که با دستمایه قرار دادن بخشی از واقعه عاشورا در جغرافیای کربلا، در جریان صف آراییهای کین توزانه عمر سعد در برابر امام حسین(ع) و یارانش، با محور قرار دادن شخصیت «مهند» (امین اکبری نسب) یکی از کسانی که در جمع یاران امام حسین شمشیر میزده است و پس از زخمی شدن ازمیدان نبرد گریخته است ، او را در رویا رویی با «هادان» پزشک مسیحی حاضر در سپاه عمرسعد، در برابر ما به چالش وامیدارد و از این طریق به واکاوی باورهای قلبی یک مدعی مسلمانی میپردازد تا نشان دهد که نیروی ایمان، باور و اعتقادی درونی شده و خدشهناپذیر است که هرگز نباید به زخم شمشیری، خدشهدار و خللپذیر شود. در همین رویارویی است که درمییابیم، سُست باوری مهند را در آیینه وجودی هادان برجستهتر میتوان به تماشا نشست! حتی سرزنشهای «هیما» (هدی نوری زاده) دخترک عاشق و دلسوخته پرشور و پروسوسهای که در دام عشقی ممنوع گرفتار شده است، نیز در پی ناامید شدن از وصال با دلدادهاش هادان، به ترفندی تازه روی آورده، همانند هادان، به ملامت و سرزنش این جنگاور گریخته از جمع یاران امام حسین(ع)، زبان میگشاید و با ریشخندی گزنده او را شماتت میکند!
حتی برای هادان (میثم جهانگیری) که در مقام یک پزشک، باید به یک مجروح، جدا از باورهایش، به عنوان یک بیمار نیازمند کمک، نگاه کند، از اینکه مهند در سپاه حسین شمشیر میزده، یک دشمن به حساب میآید. دشمنی که در نگاه او، به دلیل گریختن از میدان جنگ و پشت کردن به پیشوایش، به آدمی بزدل و بیتعهد بدل شده است و بع به همین دلیل، به بهانه بستن زخمهایش، دست و پایش را میبندد و اورا به مسلخ میکشاند و خود نیز به دلیل حضور در لشگر دشمن، مامور کشتن امام حسین میشود!
درونمایه و مضمون این نمایش، به اعتباری میتواند عاشقانه باشد به ویژه که رگههای مشترک آشکاری میان بُن مایه این اثر با داستان معروف «یوسف و زلیخا»، به عنوان یک اقتباس مضمونی غیرمستقیم، نیز میتوان پیدا کرد. در کلیت موضوع چنین نمایشی، به برخی مفاهیم عرفانی و حقیقت شناسانه با رنگمایهای از فلسفه شرق، میتوان دست یافت که به ویژه برای تماشاگر ایرانی فضای مانوستری پیدا میکند.
فضای نمایش، از همان پردههای نخست، ما را به 1400 سال پیش ، به حادثه عظیم کربلا، میکشاند اما این رخداد آشنا و قدیمی، در بستر نمایشی نو که فضای بیانی نمایشهای امروزین در جایجای آن دیده میشود، شکل میگیرد و در مسیر رویدادهایی که به یک رویداد آیینی مربوط میشود، به مدد نوعی زبان شاعرانه و صدالبته تا حدودی با استفاده از زبان نمایشی پرتکلف - زبانی که شاید باکمی چشمپوشی بتوان از آن با عنوان زبان عهد عتیق یا دوران کهن و کلاسیک نام برد- بهگونهای روایت میشود که به کمک نمادها و نشانههای امروزین، انگار با روایتی از دنیای معاصرروبه رو میشویم که در شکل (form) اثر ، میکوشد تا از شکل اجرایی نمایشهای کلاسیک فاصله بگیرد و خود را امروزی شده و معاصر جلوه دهد. حتی گاهی با نوعی زیادهروی و مبالغهی شکل گرایانه در فرم نمایش، کارگردان علاقه آشکار خود را به استفاده ازنشانههای یک نمایش "پسا نوگرا " ( Post Modern ) به رخ ما میکشد. درصحنههایی از نمایش که برای برجستهسازی موقعیتهای تناقض نما- مثل استفاده از زبان آراسته و پرتکلف و سنگین نمایشهای کهن در فضایی که در آن از برخی عناصر دیداری امروزین (روزنامه و خبرنامهای با چاپ رنگی، وان و دوش حمام، جعبههای مخصوص جابهجایی مهمات جنگی، سلاح شیمیایی یا اتمی مربوط به دنیای معاصر که کلاه خود و خنجر- بهعنوان جنگافزارهایهای دنیای کهن- از آن بیرون آورده میشود و....) آشکارا مخاطب نمایش را بهنوعی دوگانگی با توسل به شیوه دوگانه پردازی (Dualization) میکشاند. حسی که از دیدگاه فلسفی میتواند بر باور عدم قطعیت تاکید داشته باشد.
از دیدگاه معنا شناختی، چیزی که در متن وبطن چنین نمایشی، بعنوان یک پدیده غالب، فراتر از همه مرزهای تاریخی، خود را بر ذهن وروح مخاطب این اثر تحمیل می کند، پایبندی بر این باور است که حقیقت در فراسوی مرزهای زمان، همچنان بیگزند و بیزوال خواهد ماند!
عمدهترین امتیازهای چنین نمایشی را باید در نگاه نو وخلاقانه ی کارگردان جست وجو کرد که در تلفیق فضاهای معاصر شده و امروزین اثر با نوع روایت عهد عتیق گونه آن، برای مخاطب پذیرفتنی میشود . به ویژه که با پرهیز از کارُبرد کلیشه های رایج و تکراری شده ی دربسیاری از نمایشهای دینی و مذهبی کوشیده است تا مخاطب خود را به تماشای کاری غیر کلیشه یی دعوت کند.
در بازیهای صدالبته تا حدودی مبالغه شده در حرکات بدن ، کنش ها و واکنش های را شاهدیم که با تاثیر پذیری آشکار از نمایش کابوکی در تئاتر ژاپنی و همچنین با نگاهی به نوع خاص بازی توشیرو میفونه بازیگر اصلی وبه نسبت ثابت فیلمهای آکیرا کوراساوا فیلمساز صاحب نام سینمای ژاپن ، به دلیل نوع گفت وگوها و زبان نمایش، تا حدودی ناهمگونی و عدم انطباق به چشم میخورد، که البته با توجه به انتخاب همان فضاسازیهای تناقض نما، شاید بتواند توجیهپذیر باشد. با این همه نباید از یاد برد که با توجه به میزان حجم سنگین تک گویی طولانی یا گفت و گوهای دونفره ی بازیگران نقش هایی چون: هیما و هادان ومهند، بازیگران نمایش، در جریان اجرای نقش خود، کاربه راستی سنگین ودشواری بر عهده داشته اند و در این میان کار "هدی نوری زاده" سنگین تر بوده است. با این همه یک مشکل جدی در شیوه ی ادا و واگویه کردن کلمات ، به خصوص در بیان بازیگران نقش های: هیما و هادان ، به دلیل فشارو تکیه ی بیش از اندازه بر عضلات اندام های گفتاری، نوعی بیان یکنواخت را درپی داشته است که با توجه به طول زمان نمایش، باوجود تحرک ظاهری بازیگران، ضرباهنگ کُندی را برای مجموعه صحنههای نمایش در پی داشته است! با این همه ، نمایش «کارد، ترنج، زلیخا» میتواند در یاد نمایش دوستان علاقهمند به نوآوری و تجربه گرایی باقی بماند، به ویژه که از دیدگاه معناشناختی، چیزی که در متن وبطن چنین نمایشی، به عنوان یک پدیده غالب، فراتر از مرزهای تاریخی ، خود را بر ذهن وروح مخاطب این اثر تحمیل میکند، تاکید بر این باور است که: حقیقت در فراسوی مرزهای زمان و در گذر سدههای بیشمار، همچنان بیگزند و بیزوال برجای خواهد ماند!
عزیزالله حاجی مشهدی