یادداشتی بر نمایش زهرماری
در جوامعی که مردمانش فرصتی برای ابراز حرف های ساده و طرح نیازها و آزادی های انسانی و اولیه شان ندارند ، توقع شان از هر نو پدیده هنری عموما دو چیز است یکی آن که درد های آنها را با خنده و هر آنچیز دیگری که می تواند و در اختیار دارد التیام دهد و به فردایشان امیدوار کند وهنرمند را چون داروی تمام دردهایشان می بینند و دیگر اینکه به جای تمام دست و دهان های بسته و گلوهای فشرده شان فریاد بزند و دادخواهی کند و قهرمانانه تمامی شکست های آشکار و پنهانشان را بدل به پیروزی نماید و هنرمند را چونان سخنگویی قدرتمند تصور میکنند که قادراست به نفع جامعه ستم دیده از حیطه هر قانونی بگذرد و هر حق پایمال شده ای را بگیرد. و البته اگر چنین چیزی میسر نشود و جامعه عمل نپوشد لا اقل میتواند در آرزوهای و افسانه های جمعی شان رخ دهد.
از سوی دیگر حاکمیت ها و دولت ها یی که تلاش میکنند برای ماندن و تداوم قدرتشان از جامعه مردمی فاصله بگیرند و همین فاصله طبیعتا آنها را به دامچاله خودرایی و دیکتاتوری سوق میدهد ، در چنین مواقعی از هنر و هنرمندان توقع دارند بلندگوی تبلیغاتی آنها باشند و یا حداقل در مواقعی همچون خاکستری چند لایه بر آتشی بنشینند که خودشان افروخته اند و البته چنین حاکمیت هایی از آنجا که بطور ذاتی از هر نوع تغییری هراس دارند ، لذا پدیده های هنری تا زمانی برایشان قابل تحمل اند که باعث ایجاد رخوت و رکود و تضمین تکرار باشند و فاقد هر گونه خلاقیت که البته ترویج و تبلیغ هنرهای دکوراتیو و فلسفه هنر برای هنر بسیار به آنها کمک میکند.در بخشهایی نیز که حمایت های مستقیم دولتی نیاز باشد - همچون جشنواره ها- محصولات شعاری و دارای پیام و رسالت های ایدئولوژیک به میان می آیند و جای هنر خلاق و پرسشگر را در جامعه پر میکنند.
اینگونه است ک در جوامع توتالیتر دو گونه هنر
... دیدن ادامه ››
به وجود می آید.یک هنر دولتی و یک هنر مردمی.
این دو گونه هنری الزاماً روبروی هم قرار نمی گیرندو چه بسا به دلیل اشتراکات تکنیکی گاه چنان در هم تنیده می شوند و عناصرشان چنان یک شکل می شود که تشخیص شان از هم فقط از اهالی فن و منتقدان شجاع و فرهیخته بر می آید – چیزی که عموما جوامع توتالیتر فاقد و مخالف تولد و رشد آن است – اما فراموش نکنیم که خاستگاه این دو گونه هنر هماره از یکدیگر جداست و در نتیجه خروجی و تاثیرات آن نیز در دراز مدت متفاوت خواهد بود . یکی جامعه و مخاطب را به پرسشگری و تکاپو و پویایی و تدبیر اندیشی وا میدارد و دیگری به رخوت و تن در دادن و سرسپردگی و تقدیر گرایی ناچار میکند.
اما توقع ما از هنربه طور اعم و از هنر تئاتر بطور اخص چیست؟
ایجاد سوال.ایجاد روزنه ای برای بهتر دیدن.ایجاد فضایی برای نفس کشیدن.ایجاد دقایقی برای خشنود بودن از انسانیت خویش و در نهایت ایجاد امید.و بر این دو نکته تاکید میکنم .ایجاد پرسش و امید.
میزان و مقدارش مهم نیست.بعضی چیزها بودن شان مهم تر از اندازه شان است.
با چنین باوری به شما می گویم که نمایش زهر ماری یک نمایش مردمی ست که تنها اگر در گفتن یک حرف ساده موفق شده باشد کار خود را انجام داده و تاثیر خود را گذاشته است و آن طرح این پرسش است که اگر یک عقیده دستوری و بسته در برابر جامعه ای باز و دارای گوناگونی طبع و نیازهای امروزین قرار گیرد ایا نمیتوان توقع بازنگری و تغییر در آن چیزی را داشت که جامعه را نه به جامعه ای پویا بلکه به جامعه ای سرخورده و عاصی بدل خواهد کرد؟
زهرماری هرگز مدعی قهرمانی نیست. هرگز مدعی طرح هیچ نظریه و تئوری خاصی نیست بلکه فقط و فقط یک موقعیت ساده است که در تضاد و به هم ریزی یک تعادل ساده پرسش را مطرح میکند... پرسشی که از زبان قهرمان واخورده نمایش بارها تکرار میشود:
از من میپرسه چکار باید بکنم ؟ می پرسه حالا چکار باید بکنم ؟
و در واقع این سوالی ست که من و شما و آن دیگران باید پاسخش را جستجو کنیم .
شما را به تماشای چند باره این نمایش دعوت میکنم.